رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


تک‌ پارتی غمگین ( قلب شکسته )

S.k
14:33 1403/01/30
194
4 5
تک‌ پارتی غمگین ( قلب شکسته )

سلام خب منم s.k اومدم با یک تک پارتی امیدوارم بپسندید عزیزان لطفا لایک کنید و نظر بدید ♥️😁 برید ادامه مطلب 

من مرینتم ی دختر  24 ساله که دارای بیماری اوتیسم هستم ....

(اوتیسم ی نوع بیماری هست که نمیتونه به هر کسی دست بزنه رفتار های خاص 
خودشو داره خیلی حساس هستن خودتون برید کامل تو اینترنت بخونید )

با اینکه اوتیسم دارم سعی کردم با تلاش و کوشش به جای خوبی برسم ... 
و بالاخره بعد چند سال تونستم به مرحله رزیدنت پزشکی برسم ...
تو بیمارستانی که کار میکنم عاشق ی پسری شدم اون پسر استاد منه البته الان با هم دوست شدیم ... ولی اون نمیدونه که من عاشقشم امروز میخوام برم پیشش و بهش اعتراف کنم ... البته میترسم بخاطر داشتن اوتیسم ردم کنه ولی ارزش امتحان کردن رو داره ...
در اتاق آدرین زدم و وارد اتاقش شدم ؛ طبق همیشه سرش تو پرونده هاش بود ...
گفتم : سلام استاد خوب هستین ...

سرش بلند کرد با لبخند گفت : سلام مرینت ممنون خوبم تو خوبی؟؟

مرینت : ممنون خوبم ...

آدرین : خدا رو شکر ؛ کاری داشتی ؟؟

سعی داشتم احساساتم بگم ولی می‌ترسیدم ولی به هر حال به ترسم غلبه کردم و گفتم : راستش ... راستش ...من ... هوف ( سریع میگه ) من از شما خوشم میاد ...

اونم خندید گفت : خواهش میکنم دیگه باهام شوخی نکن خیلی بی مزه بود ...

لبخندم از بین رفت ... اون واقعا فکر کرده دارم شوخی میکنم .... البته به این حس مضحک عادت کردم ...

وقتی دید حرفی نمیزنم دوباره سرشو بلند کرد و نگاهی بهم انداخت گفت : تو شوخی نمیکردی آره؟؟؟

گفتم : نه شوخی نبود راستش ....

آدرین : ببین مرینت من و تو  نمیتونیم باهم باشیم ... چون تو نمیتونی با کسی وارد رابطه بشی تو توانایی اینکارا رو نداری ...

منم ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم : درسته من اوتیسم دادم ولی با این بیماری من تا اینجا ها اومدم پس میتونم با ی آدم معمولی هم وارد رابطه بشم ...

آدرین : ببین اگه تو بتونی هم من نمیتونم من حسی بهت ندارم مرینت !! 
راستش من تو رو به عنوان خواهرم میبینم ...
اصلا اینا رو ولش بر فرض مثال من قبول کردم ولی خانواده ام قبول نمیکنه با همچین فردی وارد رابطه بشم !!

قلبم شکست حس کردم دارم از دورن خرد میشم  گفتم : امم حق باشماست در صورتی که خانواده خودم منو نخواستن از شما چه انتظاری دارم ... میفهمم ....
من اوتیسم دارم پس حق ندارم درس بخونم ...
من اوتیسم دارم پس حق ندارم کار کنم ...
من اوتیسم دارم حق ندارم عاشق بشم و ازدواج کنم و بچه دار بشم...
من اوتیسم دارم حق ندارم خانواده داشته باشم ...
من اوتیسم دارم حق ندارم زندگی کنم...
من اوتیسم دارم هر روز مسخره شما آدمهای سالم میشم ...
من اوتیسم دارم همه آدما از من فرارین ...
پس چرا اول زندگی مون ما رو نکشتن تا راحتمون کنن ؟؟ چرا ؟؟ فقط بهم بگو چرا ؟؟

آدرین  : مرینت ببین من قصد ناراحت کردنتو نداشتم فقط گفتم نمیتونیم باهم باشیم ولی میتونیم که مثل قبل دوست باشیم درسته ؟؟

مرینت : شما آدما ما رو بچه فرض کردید و دارید ما رو بازیچه خود قرار میدید ... من بابت احساساتم معذرت میخوام از اولشم اشتباه بود همه چیز ...
من همیشه برای خانواده ام اضافه بودم و خسته کننده احتمالا برای شما هم اینطوریه بخاطر همین از بیمارستان میرم تا راحت باشید ....

سریع از اتاق خارج شدم و لباسام پوشیدم و رفتم بیرون از بیمارستان...

همینطوری داشتم کوچه پس کوچه ها رو می رفتم که حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه که یکی دستم کشید...
دیدم چند نفرن و دست به چاقو هستن یکی گفت : به به چه طعمه زیبایی ...

گفتم : تروخدا من کاری نداشته باشید ....
من من اوتیسم دارم ولم کنید ... کاری از دستم بر نمیاد...

اون‌یکی گفت : امم چه بهتر میتونیم راحتر بکشیم ات و اورگان های بدن ات رو برداریم ...

گفتم : ولم کنید تروخدا ...

اومدن نزدیکم سعی کردم فرار کنم ...
ولی فایده نداشت به گیرشون افتادم اومدن نزدیک و هر چقدر که بلد بودن زدنم ... درد داشتم فقط درد همه جام درد میکرد ... دلم میخواست همین الان دردم تموم بشه خسته شده بودم ... پدرمم همیشه اینقدر منو میزد... و آخر سر بخاطر فوت خواهرم منو تا ابد رها کرد ...و گذاشت تو پرورشگاه... و من مقصر مرگ خواهرم شدم ...

بازم به زدنم ادامه دادن اما بعدش سیاهی مطلق ...
....................................................
از زبون آدرین  :

چند روزی میشد که از مرینت خبری نداشتم ... راستش خیلی نگرانش بودم... کاش اون روز بهش فرصت میدادم و بعدش بهش نه رو میگفتم...
خیلی نگرانشم کاش پیداش بشه ... به پلیس خبر دادم ولی این چند روز اونا هم نتونستن پیداش کنن ...

تو فکر بودم که گوشيم زنگ خورد .
پلیس بود ... سریع گوشی برداشتم و گفتم : سلام .

پلیس : سلام آقای اگراست خوب هستین...

آدرین : بله ممنون ؛ کاری داشتید ؟؟ خبری از مرینت بهتون رسیده؟؟

پلیس :  راستش ی جنازه ای رو تو جنگل پیدا کردن ممکن اون کس مرینت خانم باشه ... شما تشریف میارید برای تشخيص هویت به این آدرس ...

آدرین : چشم الان میام ...

با نگرانی از خونه خارج شدم و سوار ماشینم شدم ....

بعد اینکه رسیدم به اون آدرس سریع وارد اونجا شدم که افسر رو دیدم ...

آدرین : سلام خوب هستین آقای براون ؟؟

براون : سلام ممنون ؛ برای چی تشریف آوردید اینجا ....

آدرین : برای تشخیص هویت جنازه پیدا شده...

بروان : پس این طرف بی زحمت ...

با استرس و نگرانی آقای براون رو تعقیب کردم و رسیدیم به ی اتاق در اتاق باز کرد و خودش اول وارد اتاق شد و منم از پشت سرش وارد اتاق شدم ...
در اونجا رو باز کرد و ی جنازه ای رو بیرون کشید ...
روش رو با پارچه سفید پوشیده بود ...

با دست های لرزان پارچه رو از صورتش کشیدم  ...

اون اون ... مرینت بود ... داشتم با چشمای شوکه و اشک آلود نگاش می‌کردم که براون گفت : این خانم تو جنگل پیدا کردن ... متاسفانه گیر مافیا اورگان افتاده بود و اورگان هاشو دزدین و رهاش کردن...

دوباره بهش نگاه کردم ....
من چقدر بی رحمم 
من چقدر احمقم ... من‌ اومدم دل ی نفری رو شکستم ‌و اون الان مرده ...
اون کی اونم مرینت مرینتی که از بچگی عذاب کشیده مرینت که همیشه همه اذیتش میکردن ... مرینتی که به همه کمک می‌کرد ولی خودش کمک نمیخواست ... من لایق من نبود من باید لایقت اون رو داشتم ...
سر خوردم زمین و شروع کردم به خود زنی با فریاد گفتم من خیلی بی رحمم من خیلی آدم بدیم مقصر مرگش منم من قاتل من قاتلم من اگه نبودم اون الان اینجا نبود ... اگه نه نگفته بودم اون الان نمرده بود مقصر اش منم ... من احمقم که باعث مرگش شدم کاشکی دلش نمی‌ شکوندم ... کاشکی نمیزاشتم بره  کاشکیییی ...

هق هق هام همه جا رو فرا گرفته بود ولی این هق ها و گریه کردنا فایده نداشت الان اون مرده و من قاتلش بودم ....

....................................................

از زبون آدرین :

چند سالی از مرگ مرینت میگذره و من این چند سال بشدت افسردگی گرفته بودم ولی به احترام مرینت ی مدرسه برای بچه های اوتیسمی باز کردم و سرمو با اونا مشغول کردم سعی میکنم باهاشون مهربون باشم و نزارم به هیچ عنوان دلشون بشکنه ....
مرگ مرینت منو عوض کرد . من بعد مرگ اش احساس پشیمونی داشتم خیلی زیاد ولی 
من الان ‌‌‌که احساس آدم بودن میکنم 
خواهش میکنم از همه آدما لطفا مواظب رفتارتون با همه باشید چه انسان معمولی باشه چه انسان بیمار چون میتونه رفتارای ما زندگی آدما رو تغییر بده

# مواظب رفتارمون باشیم #


6000 کاراکتر 

( لطفا بچه های اوتیسم دار به دل نگیرن من عاشقشونم و ترویج میکنم عاشقشون باشیم عاشق هر آدمی با هر عیبی عیب ها وجود ما هستن باید اون شخص با عیب هاش قبول کنیم لطفا مواظب رفتارمون باشیم 😁♥️ )

 

برچسب‌ها :

#تک پارتی   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

806 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

344 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب