رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p35🧑🏼‍⚕️

S.k
17:33 1403/01/13
37
0 4
Reality👩🏻‍⚕️p35🧑🏼‍⚕️

سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️😍🥺

شروع پارت جدید ادامه پارت ۳۴

خب ی پارت +18 منتظرتونه😂😂😂😂 و البته منو و البته منو الکس باهم نوشتیم که زود دادم 😂😂

بعد از اینکه کاگامی قطع کرد , من رفتم تا وارد کلوپ بشم اما یه لحظه ترس تمام وجودم رو فرا گرفت … میترسیدم … میترسیدم که واردش بشم … میترسیدم اوضاع رو بدتر از اینی که هست بکنم … میترسیدم بلای جدیدی سرم بیاد , ولی به خاطر کاگامی مجبور بودم … باید میرفتم … پس با همون ترس وارد کلوپ شدم .

بعد از اینکه وارد شدم , پشت یکی از کنسول ها نشستم و شروع به بازی کردم . هنوز دستم به گیم پد کنسول نرسیده بود , صدای خنده های یه نفرد آشنا , اتیش رو توی وجودم شعله ور کرد ! صدای خیانت میومد … صدای فردی که من تا الان زندگیم رو به خاطرش باختم … 
آندره و لیا اون طرف من نشسته بودن و با قهقهه داشتن بازی میکردن … هر چی سعی کردم حرص و عصبانیت درونم رو بریزم داخل خودم , موفق نمیشدم … سرم پر شده بود از صدای اون خنده ها … عصبانی بودم . خیلی عصبانی بودم … توانایی کنترل کردن خودم رو نداشتم . باید یه جوری این حرص رو خالی میکردم , برای همین  به محض اینکه گیم پد رو برداشتم , وارد گیم مورتال کامبت شدم و شروع کردم به بازی … یه بازی مبارزه ای و اکشن بود که میتونست حسابی حالم رو جا بیاره … چنان درونم پر از عصبانیت بود که تقریبا هیچ دستی از بازی رو نمیباختم . با سرعت و خشم زیاد به هیچ دشمنی امان نمی دادم … ولی صدای اون خنده ها … روانم رو آزار میداد . نمیتونستم ببینم کسی که من زندگیم رو براش باختم , انقدر خوشحال نشسته کنارم و داره همین جوری میخنده … اعصابم هر لحظه خرد تر میشد  تا جایی که دیگه بازی نمی تونست حرصم رو خالی کنه . کم کم انگشتام روی گیم پد فشار می اوردن و بعد از چند ثانیه گیم پد رو شکستم …

تند تند نفس میکشیدم … به جای حرص و عصبانیت درونم , احساس پشیمانی توی وجودم بود . چشمام داشت پر اشک میشد , کم مونده بود بغض گلوم رو پر کنه که یکی گفت : 
هم بازی نمیخوای ؟ 
برگشتم پشت سر رو نگاه کردم .  اون شخص آدرین بود ! اومد و درست نشست کنارم … منم که سابقه خوبی در صحبت کردن باهاش نداشتم : 
مرینت : مطمعنی ! چون الان بیشتر از هر وقت دیگه ای انرژی دارم …


آدرین : آره معلومه ! گیم پد رو که شکستی ! ولی خب باید پسر ها یکم شل بگیرن تا دختر ها ناامید نشن … امروز رو میخوام به خاطر اینکه روحیت رو ببرم بالا , چند بار جلوت ببازم تا حالت یکم خوب بشه ..


مرینت : اینطوریه ؟


آدرین : آره دیگه !


مرینت : پس یه جوری تو بازی شکستت میدم که بری پیش مامانت گریه کنیم …


آدرین : خواهیم دید !


بلند شدم و رفتم تا گیم پد رو عوض کنم . از شانس @#$% منم میز مدیریت دقیقا همونجایی بود که آندره و لیا نشسته بودن و هر هر و کر کر راه انداخته بودن … : 
مرینت : ببخشید آقای …


نگاه کردم به کارت تبلیغاتی کلوپ , نوشته بود ویک .


مرینت : ببخشید آقای ویک ! من گیم پد رو اشتباهی شکستم  . خسارتش رو هم میدم ! چقدر میشه ؟ 
آقای ویک یه مرد مسن با مو های نیمه بلند بود که ریش ساده ای هم داشت . وقتی بهش اون حرف رو زدم از روی صندلی بلند شد و گفت : 
جان : حرص و عصبانیت تو باعث شد که گیم پد رو بشکنی … چیز اشتباهی نبود .


مرینت : ام ! ببخشید  ؟!


جان : خانم ویلسون ! من شما رو میشناسم … و الان هم میدونم برای چی انقدر عصبانی هستید …


مرینت : درسته آقای ویک . .. من …


جان : ببین دخترم … منم یه زمان عاشق بودم . عاشق کسی که هیچ چیزی برام جاش رو نمیگرفت . عاشق زنی که ارزشش با کل کیهان هم برابری نمیکرد … اما من قدرش رو ندونستم … برای همین خدا اون رو از من گرفت … 
مرینت : آقای ویک …


جان : فقط میخوام این رو بهت بگم … هیچ چیزی بعد رفتن اون نمیتونه اون رو برگردونه . یا خاطره ای جدید و بهتری بهت بده … تنها کاری که میتونی بکنی اینه که به نصیحت این مرد پیر گوش کنی و همین الان بری و از فرصت هات به خوبی استفاده کنی … چون دیگه بر نمیگردن …


مرینت : بابت راهنمایی ممنونم آقای ویک . آها راستی یادم رفت برای چی اومده بودم ! خسارت گیم پد چقدر شد ؟


جان : مهم نیست ! امروز همه ویلسون ها و اگرست ها اینجا مهمونن ! قبلا حساب شده … بیا اینم یه گیم پد جدید تا بری و از فرصت هات استفاده کنی …


مرینت : ممنون آقای ویک . تا حالا کسی اینطوری من رو نصیحت نکرده بود حتی پدرم ! ازتون متشکرم !


همین که گیم پد رو از دست آقای ویک گرفتم , : 
آندره : چه جالب ! خانم روانی ! چقدر سریع من رو فراموش کردی !


مرینت : با کاری که باهام کردی هیچ وقت فراموشت نمیکنم …

چون یکی باید باشه بیاد سر قبرت !

 

اون لحظه هایی که من و آندره درحال مشاجره با هم دیگه بودیم , چشمم تو چشم لیا افتاد … اون دختره پست فطرت و عوضی که از موقعیت نبود من استفاده کرده بود و الان داشت خودش رو به آندره میمالید … یه لحظه صبر کن ببینم ! مثل اینکه از بیوه موندن من خیلی حال میکرد و … یه فکری به ذهنم رسید .! بدو بدو رفتم پیش آدرین و نشستم بغلش ! اون بیچاره یه سکته خفیفی زد و دوباره به زندگی برگشت .

تصمیم گرفتم هم به توصیه های آقای ویک گوش کنم و یکم حال لیا رو جا بیارم : 
آدرین : مرینت حالت خوبه ؟؟؟


مرینت : آره ! خوبم چطور ؟


آدرین : منطقیه !


دستام رو دور بدنش حلقه کرده بودم و فشارش میدادم … 
آدرین : مرینت ! تو حالت خوب نیست ها !


مرینت : چیز خاصی نیست فقط طبیعی رفتار کن !


آدرین : الان نمیدونم طبیعی یعنی چی ! چون واقعا تا حالا تجربه نکردم طبیعی تو دقیقا چیه !


با این حرفش واقعا از ته دل زدم زیر خنده که اونم با من همراه شد . بعد از خوش و بش ها رفتیم سراغ بازی .


آدرین : من کسایی که تو این بازی ادعا داشتن رو تار و مار کردم ها ! نمیخوای نقش همون پسر کوچولوی مامانی که بعد از باختن گریه میکنه رو بازی کنم ؟


مرینت : تو چطور ؟ میخوای من نقش دختر کوچولوی بابایی رو که بعد باخت گریه میکنه رو در بیارم ؟


آدرین : که اینطوریه ؟


مرینت : آره عشقم ! حسابت رو میرسم …


شروع کردیم به بازی کردن ! هر کسی دو دست برنده میشد , پیروز میدان بود . بعد از سختی های فراوان توی بازی , هیچ کدوممون وا پس ندادیم و تا آخرین قطره HP مبارزه کردیم اما آخر های دست اول حواس من به اون دو تا پرت شد و یکم فشاری شدن آندره رو دیدم که آدرین از موقعیت استفاده کرد و دست اول رو برنده شد !


آدرین : خب حسابت که رسیده شد خانم خانوما !


مرینت : این دست گرمی بود عزیزم ! بلایی سرت میارم که اسمت هم از یادت بره !

 


آدرین : ببینیم چون احساس میکنم باید نقش اون پسر کوچولو رو برای جلوگیری از انفجار درونی تو بازی کنم ! 


اما توی این دست من حواسم رو خوب جمع کردم و بردمش !


مرینت : عشقم ! گریه نکن ! بازی برد و باخت داره ! میشه دیگه !


آدرین : اشکال نداره ! میخوای سر دست آخر شرط بزاریم ؟


مرینت : هر کسی برد یه جرئت داره !


آدرین : منظور ؟


مرینت : هرچی اون یکی گفت باید انجام بده !


آدرین : پس اصلا نباید این یکی رو ببازم !


آدرین با چنان شوق عظیمی بازی میکرد که واقعا نمیتونستم جلوش رو بگیرم ! فقط چند ثانیه مونده بود که اون برنده بشه و منم نمیتونستم بزارم خواسته اون برآورده بشه برای همین برای اینکه هواسش رو پرت کنم گفتم : وای آدرین !!! و همین که سرش رو برگردوند  , لبام رو روی لباش چسبوندم . یه لحظه از خود بیخود شد و گیم پد رو ول کرد . منم از فرصت استفاده کردم با فن فیتالیتی کارش رو تو بازی تموم کردم .


آدرین : با اینکه با دغل بردی ولی باز من به خواسته ام رسیدم ! 


مرینت : واقعا ؟ چون یه بار دیگه باید انجام بدی ! خواسته منم هست ! 


آدرین : مگه نگفته بودی دیگه نبوسمت ؟ 


مرینت : گفته بودم ولی الان شرایط فرق کرده و تا فرصت داری استفاده کن ! حالا بغلم کن و بیا جلو ! 


من به عقب خم شدم و اونم من رو طوری بغل کرده بود که انگار سوارم شده بود . صورتش رو بهم نزدیک میکرد و منم همین کار رو انجام میدادم تا اینکه برای چند دقیقه با خنده ها فراوان چندین بار همدیگه رو بوسیدیم … آدرین بالاخره سیر شد و کشید کنار و منم با تیکه بهش گفتم : 
مرینت : تو مگه نامزد نداری با دختر مردم اینطوری راحت شدی ؟


آدرین : حالا که تو امروز با من راحت بودی بزار منم باهات راحت باشم , همونطور که مهم نیته , لایلا یه چیز نمادین و دروغکیه ! شاید من نامزد داشته باشم ولی فقط به اسم … نامزد واقعی من تویی …


مرینت : خب دیگه حالا یکم گرم گرفتم باهات خیال نکن زنت میشم ! و فکر نکن که بخشیدمت و دشمنی رو کنار گذاشتم .

آندره : خانم ویلسون از این شرط ها با منم میزاری ؟ منم خیلی دوست دارم اینطوری بپرم بغلت !


مثل اینکه تیرم به دوتا نشونه اصابت کرده بود ! هم تونستم با آدرین باشم و هم تونستم اون دو تا عفریته رو بچزونم . من چیزی نگفتم ولی آدرین بلند شد و گفت : 
آدرین : خب شما که شرط میخوای بزاری اسمت چیه ؟


آندره : آندره هستم آقای دزد !


آدرین : ولی مثل اینکه تو این دختر رو پشت سر گذاشتی … 
همین که آدرین این جمله رو گفت , شروع کرد به بالا پایین پریدن و خودش رو تکون میداد : 
مرینت : آدرین چی کار میکنی ؟


آدرین : گفتی طبیعی رفتار کنم دیگه ؟


همین که این حرف رو زد , دستش رو مشت کرد و محکم کوبید تو صورت آندره : 
مرینت : آدرین !!! چی کار میکنی ؟؟؟؟؟


آدرین : دارم رفتار طبیعی از خودم نشون میدم ! تا این پسر باشه که دیگه با ناموس کس دیگه ای اینطوری حرف نزنه !
 آدرین این رو گفت اما این دفعه به جای اینکه یکی بزنه یکی خورد !


8700 کاراکتر .

خب بچه ها فکر نکنید که مرینت آدرین بخشیده فقط بخاطر اذیت آندره اینکارا رو کرده .

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب