رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p27🧑🏼‍⚕️

S.k
05:47 1402/12/25
55
0 9
Reality👩🏻‍⚕️p27🧑🏼‍⚕️

سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید بعد بیایید سر این پارت جدید خب برید ادامه مطلب♥️

شروع پارت جدید ادامه پارت 26

از زبون مرینت :


بالاخره عمل اون بیمار تموم شده بود و اگراست ما رو صدا کرد اتاقش .

با ترس لرز وارد اتاق شدیم دیدیم که اوه دو تا اگراست با هم منتظر حسابرسی ما هستن .
این دفعه اخراجم حتمیه بدبخت به تمام معنا منم من .

 

اول گابریل گفت : خب از شما سه تا میخوام تموم ماجرا رو برام تعریف کنید منتظرتون هستم بفرمایید .

منم با بازوم به آلیا زدم و آلیا شروع کرد به صحبت کردن .

آلیا گفت : خب راستش ما بیمار قرار بود ببریم اتاق عمل که متاسفانه تو آسانسور موندیم و بعدش حال بیمار بد شد فلان فلان .

گابریل گفت : این اصل ماجرا نبود ناقص تحویلم دادی یکی تون کامل ماجرا رو توضیح بده .

مجبور دست به کار شدم گفتم : خب همینطور که میدونید ما تو آسانسور موندیم و برای نجات پیدا کردن هر کاری رو کردیم در آسانسور زدیم و با تلفن همراه به همه زنگ زدیم ولی هیچکس پاسخگو ما نبود و در این حین حال بیمار بد شد .

گابریل پرید وسط حرفم و گفت : خب میتونستید از دکمه کمک آسانسور استفاده کنید .

آدرین هم زحمت کشید حرفش تایید کرد واقعا داشتم حرص میخوردم و میخواستم حرفی بزنم که استاد لی نزاشت و خودش گفت : ببنید ما تو اون استرس و عجله اون دکمه به کل از یادمون رفته بود و اینکه الان داریم بحث چی رو میکنیم؟؟
وقتی که این دو نفر و من تونستیم به کمک یسری اطلاعات جون بیمار رو  نجات بدیم بحثی برای بحث کردن نمیمونه که میمونه؟؟؟

من و آلیا که با سر تایید میکردیم گابریل با صدای نسبتا بلند  گفت : میمونه چون  شما به اشتباه بزرگی مرتکب شدید .
اشتباه شما این بود که بدون اجازه و اطلاعات کافی نشستید خودسرانه طرف رو عمل کردید .
شما رزیدنت هستید شما حق این کار را ندارید یا هم میگید شما رو جایگزین جراح های با تجربه کنیم ؟؟
نظر تون چیه ؟؟

با عصبانیت زیاد گفتم : آقای اگراست اتفاقا شما دارید اشتباه میکنید .
اگه ما نبودیم مرگ بیمار 100 درصد بود بیمار الان بخاطر ما زنده هست می‌فهمید؟؟؟
اینجا ما فقط سعی کردیم وظیفه مون رو انجام بدیم نمیدونم می‌دونید یا نه وظیفه ما نجات دادن آدم هاست مهم نیست تو چه مقامی باشیم تو هر مقامی هم باشیم اگه بتونیم جون یه نفر رو نجات بدیم باید نجات بدیم ‌.
من به شخصه نمیتونم بیمار  رو تو اون حال ولش کنم چون عذاب وجدان دارم چیزی که جراح های با تجربه  ندارن  .

گابریل از عصبانيت سرخ شده بود که آدرین گفت : پدر حق با اوناست اگه اونا نبودن  الان بیمار مرده بود حال الان بیمار خیلی خوبه اونا تونستن با امکانات کم نجاتش  بدن .

گابریل هم در عوضش گفت : باشه بر فرض اینکه حق با شماست کاری ندارم باهاتون یعنی اخراج تون نمیکنم اما باید تاوان کار تون رو پس بدین .

هر سه تا مون با تعجب گفتیم : چه تاوانی ؟؟

گابریل گفت : خب خانم لی باید  امشب شیفت وایسته . و خانم سزار هم باید امشب شیفت وایسته  و به مدت یک هفته تو اورژانس کار کنن و اما خانم راجرز مجازات شما سنگین تر از بقیه هست چون شما هیچ تجربه کاری ندارید و به منم بی احترامی کردید شما به مدت یک ماه تو اورژانس کار می‌کنید و حق ورود به بخش رو ندارید و دو شب پشت سرم هم شیفت هستید. 
و از حقوق این ماه تون هم کسر میشه .

آدرین با حالت تعجب گفت : این مجازات برای خانم راجرز نسبت به بقیه خیلی سنگین نیست  ؟؟

گابریل هم با خونسردی گفت : اگه ناراضی هستی مال بقیه رو هم زیاد کنم نظرت چیه ؟؟

آدرین هم به اجبار سکوت کرد و منم اعتراضی نکردم چون نمیخواستم بقیه رو هم بدبخت کنم .

بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و رفتم پشت بوم ‌.

خیلی ناراحت بودم آخه چرا همیشه در حق من ناحقی میشه منم انسانم آخه منم دل دارم آخه ‌.
گابریل هم هیچی فرقی با پدرم نداره مثل اون بی رحمه از هر دو تا شون متنفرم متنفر .
کاش هیچوقت اون اشتباه رو نمیکردم .
کاش اصلا .... الان هوف دارم چی میگم بازم چرت پرت گفتنا رو شروع کردم .
اه چرت پرت نگم چیکار کنم کنسرتی که آرزو داشتم اونم از دست رفت .
خدای من چرا اینقدر ابله و بدبختم .
داشتم غرغر میکردم که آدرین اومد پیشم نشست .
با تعجب بهش نگاه کردم گفتم : امم باز منو پیدا کردی .

گفت  : آره پیدا کردم دیگه شناختمت هر وقت ناراحتی میای پشت بوم درسته ؟؟

گفتم : آره کاملا درسته .

آدرین گفت : میگم میای بریم کنسرت ؟؟

گفتم : الان ؟؟ غیر ممکنه نمیرسیم .

گفت : امم نگران نباش میرسیم.

گفتم : نه ببینن اولا من امشب شیفت هستم و دوما اگه شيفت هم نباشم آماده شدنم آرایش کردنم دو ساعت وقت میگیره .

گفت : قضیه شیفت با من و اینکه تو به آرایش نیاز نداری تو در هر صورت خیلیییی زیبا و بی نظیری .

لپ هام از خجالت گل انداخت و با حالت خجالت زده ای گفتم : آخه لباسام هم مناسب نیست .

گفت : بسپارش به من الان میگم ی کسی برات لباس خوب بیاره حله ؟؟

گفتم : حله بریم .

20 دقیقه گذاشت و آدرین برام یک لباس اورد داد دستم و گفت برو لباسات بپوش .

نگاهی به لباس انداختم گفتم :
مطمئنی این مناسب کنسرته ؟؟


گفت : نمیدونم نینو آورده بهتره بپوشی بعد بگیم مناسب یا نه .

رفتم تو اتاق تعویض لباس و لباس رو پوشیدم لباس دو تیکه که یک نیم تنه خیلی باز و یک دامنی که از یک طرف چاک خیلی زیاد داشت بود رو پوشیدم خیلی باز بود یعنی من چطوری با این برم بیرون .
وای از درون اتاق به آدرین گفتم : ببین این لباس اصلا مناسب نیست .

گفت : بزار ببینم بعد .

با خجالت اومدم بیرون و وقتی آدرین منو دید چشماش بشدت گشاد شد و تعجب کرده گفت : امم فکر کنم اصلا مناسب کنسرت نیست 🥴😳 
از دست این نینو بزار بگم ی لباس دیگه بیاره .

گفتم : آخه  اونوقت خیلی دیر  میشه برای کنسرت من میگم دیگه نریم ولش کن .

گفت : نه نمیشه .

با اصرار های ادرین مجبور شدم باشه ای بگم  و منتظر نینو باشم .

……………………………..

از زبون آدرین :

20 دقیقه بود که منتظر اِما اینا بودم ولی اونا نیومدن با عصبانیت زیاد رفتم اتاق بیمار اما دیدم خبری از بیمار نیست .
داشتم میرفتم سمت آسانسور که دیدم پدرم و تعمیرکار وایستادن اونجا رفتم نزدیک شون و پرسیدم : چی شده پدر؟؟

گفت : هیچی خانم سزار و خانم راجرز اینا  با بیمار موندن تو آسانسور و الانم سعی می‌کنیم در رو باز کنیم .

گفتم : حال بیمار چطوره ؟؟؟

گفت : نمیدونم .
صداشون نمیاد .

بعد گذشت چند دقیقه بالاخره در آسانسور باز شد و پدرم وارد آسانسور شد .

با دیدنشون در وضعیت خیلی ناجور با عصبانیت گفت : الان بیمار رو میبریم اتاق عمل بعد عمل خوب با سه تا تون صحبت میکنم ‌.

به کمک پدر بیمار رو بردیم اتاق عمل و با هم رفتیم عمل ؛ برای اولین باری  پدر با من اومد اتاق عمل . برام تعجب اورد بود .

من بابت کاری که اِما و آلیا کرده بودن ناراحت نبودم اگه اونا نبودن مرگ بیمار حتمی بود .
بعد عمل موفق به اجبار پدر مجبور شدم اون سه تا رو به اتاق پدرم دعوت کنم .
وقتی به اتاق اومدن با پدر شروع به بحث و جدال کردن که به نظرم برنده بحث اِما بود .

اما من حق بیان این رو نداشتم چون مثل سگ از پدرم می‌ترسیدم.  

پدرم همه رو مجازات کرد ولی مجازات اِما سنگین بود.
اعتراض کردم اما اعتراضم فایده نداشت . 
اِما با ناراحتی زیاد از اتاق خارج شد و رفت و وقتی بقیه هم رفتن خواستم دوباره با پدرم حرف بزنم اما فایده نداشت .
منم از اتاق خارج شدم و رفتم دنبال اِما .
ی چند جایی رو گشتم ولی پیداش نکردم به احتمال زیاد رفته پشت بوم .
منم رفتم پشت بوم که دیدم با چشمای اشکی نشسته و به آسمون نگاه میکنه .
قبل اینکه پیشش بشینم نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت هنوز 8 شبه پس فرصت اینکه بریم کنسرت رو داریم ‌.

رفتم پیش اِما بعد کلی اصرار تونستم راضیش کنم گفتم تو برو پایین منم میام. 
بعد به نینو زنگ زدم گفتم : سلام رفیق خوبی ؟؟

نینو گفت : مرسی داش خوبم تو خوبی ؟؟


گفتم : آره خوبم  ؛ ببین نینو می‌خوام زود برام ی لباس دخترونه بخری مناسب اِما باشه فکر کنم سایز اش ۳۸ باشه .

گفت : باشه حله ؛ فقط لباس رو میخوای چیکار ؟؟

گفتم : میخوام بدم بپوشه بریم کنسرت .

گفت : باشه الان زود میخرم میام .

گفتم : باشه زود باش .

بعد گذشت ۲۰ دقیقه نینو لباس رو اورد و منم بدون اینکه نگاهی بهش بندازم به اِما دادم.
اما وقتی که اِما پوشید از خجالت  آب شدم رفتم تو زمین  لباسش خیلی باز بود برای محیطی مثل محیط کنسرت که تقریبا محیطی خانوادگی هست مناسب نبود .

ولی انصافا بهش خیلی میومد ‌ولی با این نمیشد به کنسرت رفت مجبور شدم دوباره به اِما بگم : صبر کن من الان میگم نینو برات ی لباس جدید بیاره نگران نباش دیر مون نمیشه.

رفتم بیرون و با عصبانیت زنگ زدم به نینو و با عصبانیت گفتم : سلام نینو چطوری؟؟ خوبی ؟؟؟

گفت : سلام رفیق ؛ بنظر عصبانی میای .

گفتم : به نظرت من چرا عصبانیم هان چرا ؟؟

گفت : نمیدونم

گفتم : به دلیل اینکه شما لطف کردی ی لباسی برام آوردی که پیش اِما خجالت کشیدم .
آخه این چه لباسیه آوردی هان ؟؟ آیا این لباس مناسب کنسرته ؟؟

گفت : خب فکر کردم میخوای بهش عشقت رو هم اعتراف بکنی خواستم مناسب هر دو باشه.

گفتم : آخه ابله چه ربطی به اعتراف من داره  میخوام اعتراف کنم نمیخوام که دختره رو ببرم کلوپ یا ی کار دیگه ای بکنم باهاش اه دهنم باز نکن . بر فرض اصلا بردم اش کلوپ به جز من اونجا مرد های دیگه ای هم هست اگه ی نگاه بدی بهش بکنن میدونی دیگه من باهاشون چیکار میکنم .

گفت : اوه باشه ببخشید من غلط کردم؛ میبینم که روش غیرتی شدی 😂

گفتم  : بلی روش غیرت دارم اونجاش به تو مربوط نیست . لطفا ی لباس دیگه برام پیدا کن .

گفت : نگران نباش برای احتیاط دو تا گرفته بودم  الان میارم برات .

گفتم : زود باش .

بعد چند دقیقه لباس رو اورد دادم دوباره اِما پوشید و اومد بیرون.

این لباس نسبت به قبلی بهتر بود لباس یک تکه سیاه که قسمت اولش از پارچه سیاه معمولی بود که از روش تور های سیاه رنگ اومده بود و آستین هاشم از اون تور سیاه‌رنگ بود .

این لباس هم مثل قبلی زیادی بهش میومد .

دستم رو به سمتش دراز کردم گفتم : خانم محترم افتخار اینکه بریم کنسرت رو میدین ؟؟

اونم گفت : البته با کمال میل  .
بعد باهم رفتیم بیرون و سوار ماشینم شدیم .

...................................................
 9000 کاراکتر 

لباس اول مرینت👆 😂😂😂 بقول دوستم اصلا باز نیست هنوز یه سوتین داره اونو در بیاره حل میشه😂😂😂😂

لباس دوم مرینت 👆 که خیلی بهتره😂😂♥️

 

 

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب