رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p14🧑🏼‍⚕️

S.k
23:42 1402/11/19
77
0 4
Reality👩🏻‍⚕️p14🧑🏼‍⚕️

سلام دوستان من اومدم با پارت جدید امیدوارم که خوشتون بیاد لطفا یادتون نره حتما نظراتتون رو بگید و اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید بعد بیایید این پارت حالا میتونید برید ادامه مطلب ♥️

شروع پارت جدید ادامه پارت 13

ولی راننده تاکسی بدجوری منو داشت نگاه میکرد ‌؛ بالاخره بعد چند دقیقه رسیدم و بعد اینکه کرایه رو پرداخت کردم پیاده شدم و وارد خونه شدم .
 وقتی وارد خونه شدم دیدم هيچکس نیست دلم برای خودم میسوزه هه کسی نیست سراغمو بگیره یا بیاد زخمم بخیه بزنه .

بالاخره بعد چندین دقیقه تونستم زخمم رو بخیه بزنم ؛ بعد اینکه اطراف رو جمع کردم ی قرص آهن خوردم ‌و  میخواستم برم بخوابم که صدای در اومد ؛ آلیا بود حوصلشو نداشتم بخاطر همین قبل اینکه منو ببینه رفتم اتاقم و در بستم .

( فردا صبح )

از زبون مرینت : 

وقتی از خواب بیدار شدم بوهای خوبی به مشام می رسید ؛ رفتم پذیرایی دیدم آلیا صبحونه آماده کرده و نون تازه گرفت وقتی منو دید گفت :  سلام اِما  ؛ کی بیدار شدی  ؟؟

منم گفتم : همین حالا بیدار شدم .

گفت : چرا دیروز بدون اینکه بهم خبر بدی از بیمارستان در اومدی ؟؟

گفتم : حوصله نداشتم بخاطر همین 


گفت : باشه حق با توئه حوصله نداشتی بهم خبر بدی ولی چرا تماس هام رو جواب ندادی؟؟ 


گفتم  : نشنیدم  ؛ ولش کن میگم حالا تو چرا دیروز دیر اومدی؟؟

گفت : من با بقیه رزیدنت ها رفتیم بودیم رستوران ، اگراست هم بود جات خالی اگه اون زهر مار بر میداشتی به تو هم خبر میدادیم ولی خب برنداشتی .

گفتم  : خبر میدادی هم نمی اومدم من از اون اگراست بیزارم فراری ام از دستش فراری متنفرم ازش متنفرم 

گفت : نه اصلاً اونجور آدمی نیست اشتباه میکنی . خیلی هم آدم خوب و خون گرمیه .

گفتم : اووو آلیا خانم خبراییه ؟؟ به ما هم بگو حداقل 

گفت  : هوف از دست تو دختر ؛ چرا هر چیزی رو از بعد عاشقانه نگاه میکنی. 

گفتم  : منن ؟؟ اصلاً هم اونطوری نیست اشتباه نکن عزیزم من برم دست و صورتم بشورم بیام بسه دیگه این همه بحث و جدل .

گفت : باشه برو ولی یه لحظه صبرکن بیا نزدیک .


گفتم : چرا بیام نزدیک ؟؟ 


گفت : بیااا .

رفتم نزدیک اش و فقط خدا خدا میکردم که زخمم رو نفهمه. 
بعد چند دقیقه بررسی گفت : اوف مرینت یکلحظه فکر کردم موهات سفید شده .

گفتم : اوف از دست تو چرا داری سکته ام میدی میرم  دستشویی دیگه اینجوری سکته ام نده لطفا .

…………………………

( بیمارستان بعد از ظهر ) 

از زبون مرینت : 

بعد کلی کار کردن در اورژانس بازوم بدجوری شروع کرد به درد کردن  فکر کنم خیلی بهش فشار آوردم اما خودم نشکوندم و رفتم پیش بقیه نهار بخورم .

میل به نهار خوردن نداشتم ولی برای اینکه نمیرم مجبور بودم نهار بخورم داشتم نهار میخوردم که اگراست صدام زد هوف خدایا این مردک چرا دست از سرم بر نمیداره خدایااااااا چراااا ؟؟ 

گفتم : بله استاد اگراست ؟؟ 

گفت : چرا لباست خونی شده ؟؟ 

نگاهی به لباسم انداختم دیدم بلیی زخم بازوم خونریزی کرده .

منم مجبور شدم به دروغ بگم : فکر کنم احتمالا حین درمان یکی از بیمارا این اتفاق افتاده باشه  .

گفت : نه قبل نهار روپوش ات کثیف نبود .

اوف چقدر هم با دقت الان من چطوری به سرش شیر بمالم خدااااا 

گفتم : خب حتما توجه نکردید  

از اونور آلیا گفت  : نه اِما !!  استاد راست میگه ؛ الانم انگار رنگ خون تو لباست رفته رفته داره پر رنگ تر میشه ‌.

اگراست گفت : روپوش ات در بیار زود در بیار .

گفتم : چرا اخه اینقدر گیر میدید ؟؟ 


گفت : لطفا در بیار زود 


گفتم : نه نمی تونم و در هم نمیارمممم .


بزور جلوی همه محکم بازوی زخمیم رو گرفت رو پوش ام رو در آورد منم آهیی از سر درد کشیدم گفتم : یواش زخمم درد میکنه نفهم .

اوه اوه من الان بهش گفتم نفهم فاتحه‌ا ام خونده است .

گفت : چرا بازوت زخمیه ؟؟ 


گفتم : اوف خودمم نمیدونم . ولی میشه ولم کنی خیلی درد میکنه و الانه که از درد بیهوش بشم .

گفت : بیا بشین باید دوباره زخمت رو بخیه بزنم بخیه هات باز شده و عفونت کرده 


گفتم : نه نمیخواد خودم بخیه میزنم مثل دیروز .


گفت : هه آره راست میگی بخیه میزنی ولی بازم باز میشه آره؟؟ 
اگه میخوای کل دستت از دست بدی و ببرن برو خودت بخیه بزن 

خوب لحن بشدت عصبیش رو حس کردم و از شدت ترس نشستم و اونم رفت وسایل لازم رو بیاره در این حین بچه ها هی داشتن سوال پیچم میکردن و من جواب نمیدادم .
بعد اینکه دوباره اگراست برگشت شروع کرد به ضد عفونی کردن و دوباره بخیه زدن و در همین حال هم باز ازم همون سوال پرسید : چیشده ؟؟ چرا بازوت زخمی شده ؟؟ 

گفتم : همین جوری دیدم زخمی شده .

گفت : واقعا من احمق فرض کردی ؟؟؟ یا خودت رو ؟؟ یا نکنه کسی تهدیدت میکنه ؟؟؟ راستش بگو .


بعد کلی فشار مجبور به اعتراف شدم : خب نمیدونم چطوری بگم ولی میگم چون دیگه چاره ای نیست ؛ فکر کنم اگه نگم ول کنم نیستید.

خب ماجرا از این قراره که من رفته بودم برج ایفل رو ببینم و بعد اینکه خوب همه جا رو گشتم دیدم ساعت ده شب شده و منم بخاطر همین دنبال تاکسی میگشتم برگردم خونه  ولی چند نفر مزاحمم شدن .

میخواستم ادامه حرف هم رو بگم آلیا گفت : بیینم کاری باهات نکردن که ؟؟ راستش بگو بهت ت.جا.و.ز نکردن ؟؟؟

گفتم : ی لحظه بزار تموم حرفم رو  بگم بعد حرفم رو قطع کن هوف بعدش میخواستن برام مزاحمت ایجاد کنن منم اومدم زدم و دخل شون رو در آوردم و یکیش هم چاقو در آورد و حین درگیری چاقوش خورد رو بازوم اما بازم کارم تاثیر گذار بود فرار کردن . البته معلومه که اگه فرار نمیکردن هم میزدم کاملا ناقص و ناقوص شون میکردم .

نینو گفت : مگه چند نفر بودن ؟؟

برای اینکه خودم بزرگ کنم گفتم : ی پنچ شش نفری میشدن 

نینو گفت : واو دختر واقعا از کارت خیلی تعجب کردم تو فوق العاده ای 

اگراست که مثل همیشه بهم حسودیش شده بود گفت : کجای کارش فوق العاده است بیین وضعیتش رو زخمی شده .

منم در جوابش گفتم : اگه مرد بودی و میتونستی حتی جلوی ی نفرشون واییستی اسمم رو عوض میکنم .


گفت : اگه می دیدم مزاحم ی دختر شدن اینکار حتما میکردم .

نینو هم از اونور گفت : فکر نکنم بتونی تو نمیتونی ی مشت بزنی چه برسه به کار های دیگه ….

اگراست هم در جوابش گفت : میخوای نینو جان روی تو امتحان کنم امتحانش مجانیه میخوای دخلت رو بیارم ؟؟؟ 

بعد این حرفش همه بچه شروع کردن به خنديدن .

 و بعد اگراست بهم گفت : خب اِما سعی کن از دستت زیادی استفاده نکنی و استراحت بدی که زود خوب بشه 

منم باشه ای گفتم و همه مون رفتیم سراغ  کار هامون .


( شب ساعت ۸ )

از زبون مرینت : 

هر چی دنبال آلیا میگشتم پیداش نمیکردم بخاطر همین تنهایی از بیمارستان خارج شدم و میخواستم بیرون بیمارستان دنبال آلیا بگردم که گوشيم زنگ خورد لوکا بود .

بعد چند دقیقه حرف زدن بهم گفت برم خونه و لباس خوب بپوشم که قراره بیاد دنبالم .

منم رفتم خونه و یه دامن بلند کرمی خال دار توری با شومیز گل گلی کرمی پوشیدم و کمی آرایش کردم .

رفتم دم در که دیدم لوکا رسید .

سوار ماشین شدم گفتم : سلام بر داداش گلم کی رسیدی ؟؟ 

گفت : ظهر رسیدم . چه خوشگل شدی ؟؟؟

گفتم : ممنون میگم چیزی شده چرا ازم خواستی که من لباس خوب بپوشم قراره منو جایی ببری ؟؟

گفت : نمیخوام بهت بگم بزار سوپرایز باشه 

گفتم  : اوف باشه 


بعد 15 دقیقه به ی رستوران شیک رسیدیم و وارد رستوران شدیم .

متوجه شدم که یک میز به اسممون رزو شده .

رفتیم نشستیم سر میز که آلیا هم اومد گفتم : آلیا تو  اینجا چیکار میکنی؟؟ و اینکه بدون من کجا رفته بودی ؟؟؟؟ .......

...............................................

7000 کاراکتر .

لباس مرینت👆👆👆 عینک در نظر نگیرید میتونید بقیه اکسسوری در نظر بگیرید

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب