خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت ۳۹
( دو پارت مانده به پارت پایانی )
(شروع مکالمه 👇 )
تام : 《 به نام خدا
پسر ما دختر شما رو دیده و پسندید ؛ دختر شما هم همینطور پسر ما رو دیده و خوشش اومده پس اگر راضی هستید ما دختر شما رو برای پسرمون لوکا از شما خواستگاری میکنیم . 》
گابریل : 《 به چند شرطی دخترم رو به پسرتون میدم ؛ اولا اذیت اش نکنه .
دوما حق نداره به لباس پوشیدن دخترم گیر بده . 》
لوکا : 《 من تموم شرایط شما رو قبول دارم الان دختر تون میدید عمو ؟! 》
گابریل : 《 دخترم رو به پسرتون لوکا میدم ؛ مبارک باشه. 》
لوکا : 《 ممنونم . 》
( اتمام مکالمه)
……………………………….
از زبون راوی :
بعد اینکه بله رو گرفتن النگو ها رو بدست هم کردند و ربان قرمز رو بریدند .
…………………………….
(شروع مکالمه 👇 )
امیلی : 《 خب زمان عروسی به کی بندازیم ؟ 》
سابین : 《 دو ماه بعد خوبه ؟ 》
آدرینا و لوکا : 《 دو ماهههههه خیلی دیره . 》
امیلی : 《 باشه یک ماه اما به شرطی که جشن تعیین جنسیت و عروسی یجا باشه . 》
مرینت : 《 ببخشید اگه میشه صبر کنیم آلیا و نینو هم بیان اونا هم قراره عروسی کنن
اگه قبول کنید دو تا عروسی رو یجا بگیریم . 》
آدرینا : 《 وای به به خیلی هم عالی منم دوست دارم با آلیا و نینو یجا عروسی کنیم ؛ لوکا نظر تو چیه ؟ 》
لوکا : 《 بنظر منم عالیه . 》
مرینت : 《 پس اگه بزرگترا هم راضین هم فردا آلیا و نینو میان هم لایلا فردا کار نداره همه با هم خانوادگی وقت عروسی رو تعیین میکنیم . 》
سابین : 《 عیبی نداره حله نظر تو چیه امیلی؟ 》
امیلی : 《 نه برای منم مشکلی نداره . 》
……………………………………………
( یک ماه بعد )
از زبون مرینت :
الان یک ماه از تعیین وقت عروسی لوکا و آدرینا میگذره ؛
امروز عروسی لوکا و آدرینا و همچنین نینو و آلیا هست ؛ البته یدونه جشن تعیین جنسیت کوچک هم داریم که کسی از جنسیت بچه ها خبر نداره فقط لایلا میدونه ؛ البته باید بگم که با اینکه سه ماهه باردارم ولی بازم شکمم جلو نیومده فقط تنقلات دلم میخواد که آدرین خان نمیزاره بخورم ازش دلخورم اه .
امروز با آلیا و آدرینا رفتیم آرایشگاه من که موهامو بافت کردمو آدرینا هم گوجه ای و آلیا هم موهاشو باز گذاشت .
و همچنین من میکاپ نودی کردم ؛ آدرینا و آلیا هم میکاپی مناسب عروسی کردن .
آدرینا و آلیا هر دو لباس عروس ساده ای انتخاب کردن که تقریبا لباس هاشون شبیه بهم بودن .
آدرینا لباس عروسی که بالاش و آستین هاش فقط از گیپور تشکیل شده و پایین ساده ای داشت انتخاب کرد .
آلیا هم لباس عروسی که باز بالاش و آستین هاش فقط از گیپور تشکیل شده ولی آستین هاش افتاده تر بود و پایینش ساده اما یدونه دنباله ای از گیپور هم داشت انتخاب کرد .
منم لباس مجلسی بلند به رنگ آبی آسمانی که بدون آستین و قسمتی از کمر لباس چاک کوچکی داره پوشیدم .
آدرینا و آلیا رفتن پیش عشق هاشون منم رفتم پیش عشقم تا همگی با هم بریم کلیسا بعدم عروسی بزرگی گرفتیم.
( شب در راه برگشت به خانه )
(شروع مکالمه 👇)
آدرین : 《 مرینت چرا ناراحتی ؟ 》
مرینت : 《 نه اصلانم ناراحت نیستم اتفاقا خوشحالم چون که الان قراره جنسیت بچه ها رو بدونیم . 》
آدرین : 《 چرا کمی ناراحتی بگو ببینم چرا؟ 》
مرینت : 《 میدونی وقتی آدرینا و آلیا رو دیدم به یاد خودم افتادم ؛ و حسرت روز عروسی مون به دلم نشست .
کاش وقتی ما هم ازدواج میکردیم عاشق هم بودیم اینطوری بیشتر خوش میگذشت و لحظات خوب تری برامون رقم میخورد . 》
آدرین : 《 فقط بخاطر همین ؟! ارزششو نداره ؛ نباید خودت بخاطر اینجور چیزا ناراحت کنی مهم اینکه ما الان پیش همیم و قراره بچه دار هم بشیم چه بهتر از این . 》
مرینت : 《 به ی شرطی خودمو ناراحت نمیکنم . 》
آدرین : 《 به چه شرطی ؟ فقط باید بگم که ازم تنقلات نخواه که نمی خرم . 》
مرینت : 《 اوف دلم بستنی میخواد تولخدا بخر تولخدا 🥺🥺 . 》
آدرین : 《 خواهش میکنم چشمات و صدات اونجوری نکن که میدونی نمیتونم دووم بیارم . 》
مرینت : 《 لطفا لطفاااااااا 🥺🥺 》
آدرین : 《 الان رسیدیم خونه اما فردا میریم باهم میخوریم قبول ؟ 》
مرینت : 《 قوللل ؟ 》
آدرین : 《 قول میدم ؛ هم میریم برای بچه ها وسایل میخریم هم برات بستنی میخرم . 》
مرینت : 《 باشه فقط زود بریم تو که نمیتونم بیشتر این صبر کنم . 》
آدرین : 《 باشه بریم . 》
مرینت : 《 آماده ای با هم در باز کنیم ؟ 》
آدرین : 《 آره ولی خیلی هیجان دارم . 》
امیلی : 《 سلامم بچه ها 》
آدرین : 《 سلام مامان ما هم الان میخواستیم در باز کنیم که تو باز کردی . 》
امیلی : 《 چون دیگه صبری برام نمونده زود بیایین تو تا جنسیت بچه ها رو زودتر بدونیم . 》
آدرین و مرینت : 《 باشه باشه . 》
لایلا : 《 سلام مرینت سلام آدرین . 》
مرینت و آدرین : 《 سلام لایلا .》
لایلا : 《 زود بیایین حیاط که من همه چیز آماده کردم .
بقیه هم منتظرتونن . 》
مرینت و آدرین : 《 خب اومدیم ؛ الان قراره چیکار کنیم؟ 》
لایلا : 《 خب چون بچه ها تون دو هستند باید به دو روش جنسیت تک تک شون بدونید که منم دو روش مختلف انتخاب کردم ؛ جنسیت یکی از بچه ها با ترکوندن بادکنک معلوم میشه .
جنسیت یکیش هم با گاز رنگی مشخص میشه .
آماده اید؟ ؛ اول کدومش ؟ 》
مرینت : 《 اول بادکنک . 》
آدرین : 《 پس باهم 1 2 3 و بوم ؛
چیییی پسره خدایا لطفا اونیکی دختر باشه من دختر میخوام . 》
مرینت : 《 آدرینننن نگفتم نا شکری نکن گناه دارن اه . 》
آدرین : 《 اوف باشه اه ؛ بریم دومی ؟ 》
مرینت : 《 بله با هم 1 2 3 》
آدرین : 《 اخجونننننن دختره دختره دختره ؛ دارم پدر یک دختر میشمممم هورااااااا ؛ بیا بغلت کنم آفرین زنم 》
( مرینت رو بغل میکنه و تو هوا میچرخونه )
مرینت : 《 آدرین یواش تر . 》
آدرین : 《 نه نمیشه میفهمی الان خیلی خوشحالم قراره یدونه پسر یدونه دختر داشته باشم ؛ میفهمی یعنی من خوشبخت ترین انسان روی زمینم و تو ی معجزه ای میفهمییی . 》
مرینت : 《 باشه فهمیدم 😂😂😂 》
آدرین : 《 قربون زنم بشم و قربون آدریان و ماریام بشم . 》
مرینت : 《 اع ؛ اسماشون کی انتخاب کردی ؟ 》
آدرین : 《 چند روز فکر کردم آخرش به این نتیجه رسیدم که اگه یکی دختر یکی پسر باشه یکی از اسم هایی که تو دوست داری میزاریم و یکی از اسم های که خودم دوست دارم رو خوبه ؟ 》
امیلی : 《 ببخشد ها وسط حرفتون میپرم اجازه بدید ما هم عروس گلم رو بغل کنیم ؛ بعدش اسم ها رو انتخاب میکنیم . 》
آدرین : 《 باز بیا مادرم من فروخت . 》
سابین : 《 خوب کاری کرد هیچی الان مهم تر از نوه هامون و دخترم نیست بکش کنار . 》
آدرین : 《 بدبخت شدم رفت ؛ لوکا نخند قراره به سر تو هم بیاد ها نخند هر چی بخندی به سر خودت هم میاد . 》
لوکا : 《 باشه بابا نخندیدیم اه . 》
آدرین : 《 ببین بازم میخنده ؛ الان که نزارم شب پیش خواهرم بخوابی حالت خوب میشه . 》
آدرینا : 《 آدرین با شوهرم کاری نداشته باش اه . 》
آدرین : 《 چه زود خودت فروختی . 》
گابريل : 《 آدرین بزار خوش باشن . 》
آدرین : 《 باشه بابا اگه زن شما بزاره ما خوش باشیم عیب نداره اونا هم خوش باشن . 》
(بعد همه زدن به زیر خنده و بهترین شب عمرشون شد .)
……………………………….
از زبون آدرین :
چند روزه از روزی که جنسیت بچه ها رو فهمیدیم میگذره و سیسمونی بچه ها رو خریدیم .
و قراره یدونه عروسی کوچک بگیریم ولی مرینت خبر نداره باید وقتی که خوابه اندازه هاش رو بگیرم تا لباس عروسی که طراحی کردم بدم بدوزن .
و الان بهترین فرصت هست که اندازش بگیرم ؛ متر برداشتم و یواشکی به سمتش رفتم و دور کمر اش گرفتم.
آخ اخ دستم گیر کرد زیر کمرش ؛ سنگینم که شده ماشالله از بس که میخوره ؛ آخر سرم میگه تو منو گشنه میزاری .
واقعا رفتارش عجیب و غریب شده.
آخ بیدار شد بدبخت شدم .
گفت : 《 آدرین داری چیکار میکنی؟ 》
گفتم : 《 هیچی هیچ کاری نمیکنم . 》
گفت : 《 چرا تو دستت متره ؟ 》
گفتم : 《 هیچی داشتم یکی از لباس هام که برام بزرگ رو اندازه میگرفتم تا بدم خیاط برام کوچک کنه . 》
گفت : 《 دورغ نگو میخواستی ببینی چقدر چاق شدم آره. 》
آخ بغض بدی گرفته الان بزنه زیر گریه بدبخت میشم .
گفتم : 《 نه عزیزم این چه حرفیه . 》
گفت : 《 من میدونم دیگه اگه من بیشتر چاق بشم دیگه منو دوست نداری . 》
گفتم : 《 اع این چه حرفی میزنی . 》
گفت : 《 دروغ نگو بعدشم میری با ی زن دیگه . 》
گفتم : 《 نه چرا حرف در میاری عزیزم گلم نازم اولین عشقم آخرین عشقم جوجه آبی کوچکم . 》
گفت : 《 باشه قانع شدم اما به شرطی که برام همبرگر بخری . 》
گفتم : 《 آهان باز داری بچه بازی در میاری تا من برات آت آشغال بخرم عمرا برات بخرم عمرا . 》
گفت : 《 خواهش میکنم خواهش میکنمممم . 》
گفتم : 《 نه نمیشه به هیچ وجه . 》
گفت : 《 باشه خود دانی اگه بهم همبرگر نخری نمیتونی بچه هات ببینی تمام تمام . 》
گفتم : 《 باشه غلط کردم ولی دیگه برات نمیخرم آخرین باره ها . 》
گفت : 《 باشه اما زیاد قول نمیدم . 》
بعد اینکه حاضر شد رفتیم فست فودی و مرینت دو تا ساندویچ خورد .
من آخرش نفهمیدم اینهمه رو به کجاش می خوره البته حق هم داره ولی زیاد میخوره و چاق نمیشه عجب اشتهایی داره .
کاش منم باردار بودم حداقل منم میتونستم اینهمه غذا بخورم و هزار تا بهونه بیام ادکلن نزن من باردارم ، بهم دست نزن من باردارم ، بوسم نکن من باردارم فلان کار نکن من باردارم اووو چقدر بهونه دارن اینا .
هعی زندگی چقدر سخته برای ما مردا .
تو فکر بودم که مرینت گفت : 《 بریم آدرین من سیر شدم . 》
گفتم : 《 باشه باشه بریم . 》
بعد اینکه راه افتادیم تو راه همش تو فکر بودم که چطوری میتونم مرینت سوپرایز کنم آهان یدونه عروسی تو حیاط خونه ترتیب میدم .
و به کلارا میگم سرشو با کار مشغول تا منم آمادگی های لازم انجام بدم .
البته اول باید لباسی که براش طراحی کردم باید آماده باشه بعدم فرداش عروسی رو تو حیاط ترتیب میدم عالیه .
..................................................
لباس آدرینا👆
لباس آلیا👆
لباس مرینت 👆
.........................................................
9100 کاراکتر بدون حساب عکس ها
خب کم کم دیگه به پایان میرسه برای پارت بعدی ۳۷ لایک برای این و 30 لایک برای رمان جدیدم
لینک رمان جدید من و الکس 👇
پست (Reality👩🏻⚕️p1🧑🏼⚕️) را از وبلاگ (وبلاگ لیدی باگ) در بلاگیکس بررسی کنید
https://ladybug1.blogix.ir/post/14951
رو لینک نگه دارید یا کپی کنید باز میکنه رمان واقعیت