لطفا حمایت یادتون نره ، اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب.
(شروع پارت جدید ادامه پارت 19 )
از زبون مرینت :
هین 😮😮😮
یهو از خواب پریدم .
بعد از اینهمه مدت باز کابوس هام شروع شده بود .
نمیدونم واقعا چیکار کنم .
باید به آلیا زنگ بزنم ؛ اون حتما کمک ام میکنه .
بعد از چند بوق گوشی رو برداشت
............................................
(شروع مکالمه )
مرینت : 《 الو سلام آلیا خوبی ؟ 》
آلیا : 《 نه خوب نیستم . 》
مرینت : 《 چرا ؟ 》
آلیا : 《از این به بعد لطفا اول به ساعت نگاه کن بعد به جماعت زنگ بزن . 》
مرینت : 《 مگه ساعت چنده؟ 》
آلیا: 《 میگه مگه ساعت چنده بچه ببین هنوز خورشید طلوع نکرده که صبح الطلوع بهم زنگ میزنی . 》
مرینت : 《 ببخشید حالم خوب نبود بخاطر همین به ساعت نگاه نکردم . 》
آلیا : 《 این چیزا رو ولش کن بگو ببینیم چی شده. 》
مرینت : 《 الان درسته ساعت 5 صبحه ولی میشه بیای پیشم . همه جوره بهت نیاز دارم آلیا 》
آلیا : 《 خب باید تا ساعت 6 صبر کنی حداقل خورشید طلوع کنه منم بیام . 》
مرینت : 《 باشه فقط زود بیا من میترسم .》
آلیا : 《 باشه میام نگران نباش. 》
................................................
(ساعت 6:30 صبح )
( و اینکه آلیا اومده خونه مرینت )
آلیا : 《 سلام دختر ؛ چیشده که سر صبحی منو کشوندی اینجا ؟ 》
مرینت : 《 ببین آلیا من خواب خیلی بدی دیدم خیلی بد در واقع میشه گفت کابوس دیدم . 》
آلیا: 《 خب تعریف کن بیینم . 》
مرینت : 《 خب دیدم رابرت منو گرفته و همچنین از هویت اصلی من خبر داره و داره منو با جون آدرین و لوکا تهدید میکنه . 》
آلیا : 《 پس حرف های مامانم درست بود . 》
مرینت : 《 یعنی چی حرف های مامان درست بود ؟ 》
آلیا : 《 خب مامان یک یا دو هفته پیش میگفت که یک مردی اومد سراغ ماریا رو گرفت و رفت . 》
مرینت : 《 یعنی اینکه پیامد خوابم درست بود .
یعنی دارن دنبال من میگردن ؛ یا شایدم تا الان فهمیدن من کیه ام بخاطر همین لباس ها دزدیده شد تا قرارداد فسخ کنن .
بخاطر همین نامه تهدید آمیز بهم میفرستن که دیگه پیشرفت نکنم تا خود رابرت بدون شراکت با من بتونه ازم جلو بزنه .
الان فهمیدم هه فکر کرده از من زرنگ تره 》
آلیا : 《 خب الان نقشه ات چیه؟ 》
مرینت : 《 هنوز نقشه ای ندارم باید کمی فکر کنم . 》
آلیا : 《 مرینت ترو خدا این قرارداد فسخ کن و از این شهر و کشور دور شو . 》
مرینت : 《 به هیچ وجه آلیا به هیچ وجه . 》
آلیا : 《 مرینت چرا نمیفهمی این وسط جون تو در خطر 》
مرینت : 《 از اولشم جونم رو وسط گذاشته بودم .
یادت نرفته که من قسم خوردم تا آخرین نفسمم که شده باشه انتقامم رو میگیرم و هیچ چیزی مانع این انتقام نیست حتی تو آلیا .
آلیا : 《 هر جور راحتی من فقط میتونستم در این حد تو رو نصیحت بکنم . 》
مرینت : 《 گفته بودی نقشه ات چیه درسته ؟ 》
آلیا : 《 آره ولی خب گفتی هنوز نقشه ای ندارم . 》
مرینت : 《 خب الان نقشه دارم .
نقشه ام اینکه اول مطمئن میشم این دست خطی که در نامه هست مال رابرت یا نه و بعدم یکی از آدما های رابرت میخرم تا تمام حرکات بعدی رابرت برام بگه . 》
آلیا : 《 مرینت حالت خوبه ؟
این امکان پذیر نیست .》
مرینت : 《 چرا به کمک لوکا دست خط رابرت تشخيص میدیم .
بعدم یکی از آدماش رو میشناسم که پول دوسته اگه پول بیشتری از رابرت بدم حاضره برام کار کنه . 》
آلیا : 《 چرا نرفتی پلیس بشه با این ایده های جناییت. 》
مرینت : 《 بیا بحث عوض کنیم تا بیشتر از این مغزم نخوردی .
از نینو چخبر ؟ 》
آلیا : 《 خب امم یادم رفت بهت بگم نینو بهم پیشنهاد ازدواج داد . 》
مرینت : 《 چی واقعا 😍
واقعا به همچنين خبری خوبی نیاز داشتم مبارک باشه انشالله ازدواج هم بکنید . 》
آلیا : 《 ممنونم مرینت .
از آدرین چخبر ؟ 》
مرینت : 《 اه باز آدرین پرسید آدرین ولش کن . 》
آلیا : 《 بگو بگو حتما یچیزی شده. 》
مرینت : 《 اممم خب من آدرین بوسیدم . 》
آلیا : 《 نه بابام دورغ میگی ؟ 》
مرینت : 《 نه خب دیروز بخاطر دلایلی آدرین و جونز با هم دعوا کردن منم بخاطر اینکه جداش کنم .
بوسیدمش 》
آلیا : 《 خب در اون لحظه چه حالی داشتی؟ 》
مرینت : 《 چه طور بگم یک حس ناشناسی که تا حالا تجربه نکرده بودم
و ضربان قلبم اونقدر بالا رفته بود که می تونستم صداش رو بشنوم و احساسش کنم نمیدونم واقعا چرا اینجوری شده بودم. 》
آلیا : 《 دختره دیوونه به این میگن عشق عشق حقیقی . 》
مرینت : 《 پوف چه عشقی کدوم عشقی توی دو ماه به وجود میاد ؟ 》
آلیا : 《 خب عشق منو و نینو در عرض سه ماه به اینجا کشیده. 》
مرینت : 《 ولش کن دختر اینا فقط تو داستانای دیزنی حقیقت دارن . 》
آلیا : 《 یک روزی خودت میفهمی امیدوارم اون وقت دیر نشده باشه. 》
مرینت: 《 خب آلیا امروز قراره به خواستگاریم بیان لطفا کمک کن خونه رو تمیز کنم و چندتا چیز میزم برای شام آماده بکنم. 》
آلیا : 《 اوف الان ساعت چنده ؟ 》
مرینت : 《 تقریبا 7:30 دقیقه 》
آلیا : 《 الان تو میخوای هفت صبح منو به کار بکشی . بخدا مامان منو تو این ساعت به کار نکشیده 😭😭》
مرینت : 《 زیاد زر میزنی ها . پاشو ببینم . 》
آلیا : 《 هوف باشه بابام .
خب کار ها رو تقسیم بندی کن لطفا.》
مرینت : 《 خب جارو با من تو هم گرد غبار بگیر بعدم پنچره ها با من تو هم زمین تی بکش بعد کمی استراحت میریم غذا بپزیم. 》
آلیا : 《 بگو دیگه اومدم که کار های کريسمس از الان شروع بکنیم. 》
مرینت : 《 اصلان وقت مناسبی برای این شوخی نبود چون هنوز اواخر تابستان هستیم اواخر پاییز میگفتی حداقل خنده دار بود 😂 》
آلیا : 《 پوف خدا کمک کار شوهر آینده باشه با این زبون درازت . 》
.............................................
(از زبون راوی)
بعد هر دو میرین لباساشونو عوض میکنن و شروع میکنن به تمیز کردن خونه.
بعد اینکه تمیز کردن خونه تموم شد کمی استراحت میکنند.
...............................................
(شروع مکالمه )
آلیا : 《 مرینت تو رو من میکشم مادرم ازم اینقدر کار نمیکشه که تو ازم اینقدر کار کشیدی . من دیگه خیلی خسته شدم . 》
مرینت : 《 خب الان ساعت دقیقا 12 میتونیم کمی استراحت کنیم بعد نهار بخوریم و بریم غذا بپزیم خوبه ؟ 》
آلیا : 《 ساعت چند میان ؟ 》
مرینت : 《 ساعت 8 شب میان . 》
آلیا: 《 اوف پس زمان زیاده تو چرا عجله میکنی ؟ 》
مرینت : 《 آخه باید خودمم حاضر شم هرچقدر سوری هم باشه حداقل دوست دارم خوب بگذره . شاید دیگه تا آخر عمرم خواستگاری نبینم. 》
آلیا : 《 راست میگی زد عاشق آدرین شدی قرار نیست که دوباره ازدواج کنی و اینا. 》
مرینت : 《 آلیاااا منظورم اون نبود اه باز حرف هر جور که دوست داری می پیچونی به نفع خودت . 》
آلیا: 《 خب ولش ؛ منو غذا چیه ؟ 》
مرینت : 《 خب
پیش غذا : سوپ پیاز داریم
غذا : استیک فرن داریم به علاوه کیش
لورن
دسر : سوفله و موس شکلاتی داریم
همینا . 》
آلیا : 《 امم عجب سلیقه ای داری 😍 》
مرینت : 《 خب خانواده ام اینا رو دوست داره البته پیش قهوه هم ماکارون میپزم میزارم. 》
آلیا : 《 واقعا از الان دلم خواست همش بخورم 😋😋 》
مرینت : 《 نگران نباش در خواستگاریم تو هم حضوری داری از این غذا و دسر ها بهره برداری میکنی 😂 》
آلیا : 《 مننن پس چرا نگفتی لباس بیارم؟ 》
مرینت : 《 نگران نباش دو تا لباس شیک و پیک آماده کردم برای دو تامون . 》
............................................
از زبون راوی :
هر دو بعد استراحت نهار شون رو خوردن و شروع کردن به آماده کردن غذا و دسر ها که بعد از اتمام غذا و دسر ها رفتن آماده بشن .
................................................
از زبون مرینت :
اوف امروز خیلی خسته شدیم ولی باز باید شاداب و سر حال دیده میشدیم بخاطر همین با آلیا ماسک صورت گذاشتیم و بعدهم رفتیم لباسامون پوشیدیم
آلیا لباسی سبز پر رنگ بدون آستین و کوتاه پوشید منم لباسی سبز پسته ای کوتاه که یک طرفش بدون آستین بود پوشیدم و آلیا کفشی سیاه و منم کفشی سبز پررنگ انتخاب کردم و هر دو آرایش ملایم کردیم و مو هامون هم باز گذاشتیم .
هر دو خیلی زیبا و چشمگیر شده بودیم .
و به آلیا هم گفته بودم که نینو رو هم دعوت کنه اونم با کمال میل دعوتش کرد .
.............................................
(از زبون آدرین )
بعد از اتفاقات دیشب نتونستم خوب بخوابم .
امروز هم خواستگاری منو و مرینت بود نمیدونم ولی یک حسی میگه آخرش خوش تموم میشه نمیدونم چرا .
امروز هم استرس خاصی داشتم اولین بارم بود میرفتم به خواستگاری یک دختر .
به نینو زنگ زدم تا ازش در مورد لباسی که قراره بپوشم کمک بگیرم.
که بعد از چند بوق برداشت .
گفتم : 《 الو سلام رفیق چطوری؟ 》
گفت : 《 سلام ممنون . خوبی و خوشی؟ 》
گفتم : 《 آره ممنون خوبم میگم میشه بیای کمک ام کنی ؟ 》
گفت : 《 چه کمکی از دستم بر میاد ؟ 》
گفتم : 《 خب امروز خواستگاری منو مرینت هست باید لباس انتخاب کنم میشه بیای ؟ 》
گفت : 《 میام رفیق اما مگه تو دختری که تو انتخاب لباس موندی ؟ 》
گفتم : 《 خب اولا ربطی به دختر و پسر بودن نیست یکی هم اولین باره میرم به خواستگاری و هیجان زیادی دارم . 》
گفت : 《 ببین رفیق از من گفتن عاشق این دختر نشو بعد این دو سال میذاره میره بعدش تو شکسته میشی خود دانی . 》
گفتم : 《 نگران نباش فقط هر چقدر هم سوری باشه برام مهمه ولی راستش بخوای کمی ازش خوشم اومده. 》
گفت : 《 حس میکنم یچیزی زیر زبونت هست بگو ببینم. 》
گفتم : 《 خب دیشب منو بوسید 》
گفت : 《 چی بوسید ؟ 》
گفتم : 《 آره با ی کسی دعوام شده بود برای اینکه آرومم کنه بوسید 》
گفت : 《 به به پس شما هم قاطی مرغ عشق ها شدی دیگه چاره ای نیست انگار عاشق شدی رفت امیدوارم صدمه نبینی رفیق . 》
گفتم : 《 نگرانم نباش نینو . خب از آلیا چخبر ؟ 》
گفت : 《 خب به آلیا پیشنهاد ازدواج دادم اونم خیلی خوشحال شد و قبول کرد. 》
گفتم : 《 به به مبارک باشه آقا دوماد . 》
گفت: 《 کی بیام برای انتخاب لباس ؟ 》
گفتم : 《 الان شرکتم چند کار کوچولو مونده تموم کنم برم خونه تو هم بیا خونه . 》
گفت : 《 حله ؛ یکی هم آلیا خانم ما رو دعوت کرده به این خواستگاری شما دعوت نمیکنی آقا دوماد؟ 》
گفتم : 《 چی جدا من نمیدونستم . 》
گفت : 《 از کجا باید میدونستی منم الان خبر دار شدم مرینت گفته دعوتم کنه . 》
گفتم : 《 آهان 》
گفت : 《 خب دیگه بریم خداحافظ . 》
گفتم : 《 خداحافظ میبینمت . 》
بعد از اتمام مکالمه مون برگشتم خونه و به نینو هم گفتم بیاد .
هنوز ساعت 6 بود 1 ساعت فرصت داشتم تا بتونم لباس انتخاب کنم.
...............................................
(خونه اگراست ها )
(شروع مکالمه )
نینو : 《سلام آدرین . 》
آدرین : 《 سلام نینو میشه زود بیای اتاقم تا لباس انتخاب کنیم . 》
نینو : 《 خب کمد ات باز کن . 》
آدرین : 《 بیا بازش کردم 》
نینو : 《 اممم بیا این پیراهن آبی بپوش به اضافه کت شلوار سرمه ای ؛ همرنگ باشه بهتره . 》
آدرین : 《 میتونم بپرسم چرا سرمه ای ؟ 》
نینو : 《 واقعا از تو بعیده مگه خودت طراح نیستی . 》
آدرین : 《 خب آخه الان از استرس مغزم کار نمیکنه . 》
نینو : 《 بزار بهت توضیح بدم پیراهن آبی با کت شلوار سرمه ای بهت خیلی میاد و اینکه کت شلوار سیاه معمولا در روز عروسی میپوشن و همینطور که امروز روز رسمی ای هست بهتره که کت و شلوارت ست باشه فهمیدی ؟ 》
آدرین:《 آره آره حله . 》
...................................................
لباس آلیا 👆
لباس مرینت 👆
یکی هم برای کسانی که نفهمیدند پارت قبلی قسمت آخرش خواب مرینت بود واقعیت نبود
.....................................................
10900 کاراکتر
حمایت یادتون نره 😉