رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p25🧑🏼‍⚕️

S.k
22:49 1402/12/24
36
0 4
Reality👩🏻‍⚕️p25🧑🏼‍⚕️

سلامم من اومدم با پارت جدید لطفا منو نکشید ؛ خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت حالا میتونید برید ادامه مطلب😘

شروع پارت جدید ادامه 24


از زبون‌مرینت : 


ضربان قلبم رو احساس میکردم … تند تند نفس میکشیدم … میشه گفت به زور نفس می کشیدم … تو سرم احساس درد خفیفی داشتم . کم کم چشامو باز کردم دیدم تو ی اتاقم سفید روی تخت خوابیدم . برای چند دقیقه سعی میکردم که بفهمم چه اتفاقی افتاده که یهو یادم اومد , من و آدرین داشتیم پرونده بررسی می کردیم اما بعدش یادم نیست فکر کنم غش کردم  .

اما وقتی به خودم اومدم , حس کردم از پشت ی کسی بغلم کرده و خوابیده میتونستم نفس هاشو حس کنم . به سختی قفل دست هاشو باز کردم و برگشتم به سمتش با دیدنش نفس هام تنگ تر شد.


باورم نمیشه آدرین پیش من خوابیده بود خودشم بغلم کرده خوابیده !!


از وقتی که بیهوش شدم چقدر میگذره ؟؟؟ 

چه اتفاقی افتاده؟؟ 

چرا پیشم خوابیده ؟؟ وای کلی سوال ازش دارم .


بخاطر همین با تکون های ریز سعی کردم بیدارش کنم .


که کم کم اون چشای زمردیش رو باز کرد چشایی که منو از خود بیخود میکرد کاش برای همیشه مال خودم بود .


چند دقیقه همینجوری به چشم های هم دیگه زل زدیم بودیم که آدرین سکوت بین مون رو شکست و گفت : سلام ؛ میبینم که بیدار شدی !! 

حالت خوبه ؟؟


گفتم : سلام ؛ آره بیدار شدم و اینکه مرسی بهترم 

البته اگه تو نبودی مطمئنم به این زودیا خوب نمیشدم .


گفت : کاری نکردم فقط وظیفه ام رو انجام دادم . 


گفتم : امم … میشه چند تا سوال ازت بپرسم ؟؟


گفت : اره بپرس .


گفتم : اولین سوالم اینکه چند روز یا چند ساعته که بيهوشم؟؟ 


و دومین سوالم اینکه چرا پیشم خوابیدی ؟؟   .


گفت :  خب ی روز کامل بیهوش بودی و چون تبت زیاد بود بخاطر همین خواستم پیشت باشم تا تبت رو  تا صبح کنترل‌ کنم که آخر سر پیشت خوابم برد ؛ 

و اگه راستشو بخوای من دوست نداشتم پیشت خوابم ببره چون می‌ترسیدم صبح  وقتی که بیدار شدی قشقرق به پا کنی و همه رو اینجا جمع کنی ؛ 

 متأسفانه اینجا خوابم برد ولی خوشبختانه قشقرق به پا نکردی انتظار همچین آرامشی رو ازت نداشتم .

 

هعیی بیچاره آدرین نمیدونه که عشق با من چه کرده چه !!


مگه من جرئت اینو دارم که قشرق به پا کنم درسته عشق هم جرئت میخواد اما من جرئت هیچکدوم رو ندارم من از عشق میترسم از شکستن قلبم هم میترسم. 

………………………………

زیادی برای پاسخ مکث کرده بودم باید سکوتم رو میشکستم بنابراین گفتم :  آره درسته اگه بجای تو ی کس دیگه ای بود قشقرق به پا میکردم اما تو با بقیه فرق میکنی … 

راستش یه چیزی هست که خیلی وقته میخوام بهت بگم … از ته دلم … اما نمی تونم … راستش … من عاشقت شدم .

 

فقط خواستم قبلا اینکه پیشمون بشم احساساتم رو به تو و بگم ته دلم نمیمونه و بعدا پیشمون نشم .


چون افرادی زیادی دیدم که اعتراف نکردن و پیشمون شدن نخواستم از اون افراد باشم و الانم دارم تو بدترین شکل احساساتم رو اعتراف میکنم . 


آدرین گفت : اِما میشه یه لحظه صبر کنی تا منم حرفامو به تو بگم .


گفتم : نه نمیشه بزار تمومش کنم بعد ببین شاید مناسب هم نباشیم شایدم هوف….

ولش نباید اعتراف میکردم  فکر کنم این اعتراف فقط دوستیمون رو بهم زد .


گفت : نه نه اینطوری فکر نکن ؛ آخه میدونی … منم خیلی وقته در مورد احساساتم نسبت به تو فکر میکردم و انتظار همچین اعترافی رو ازت نداشتم واقعا تعجب آوره برام

 راستش منم عاشقتم خیلی خوشحالم که داره عشقمون واقعی میشههه .


من … 


من …

من دوست دارم .


با گفتن این جمله  از خود بیخود شدم و جواب دادم … 

گفتم : منم همینطور دوست دارم ‌.

داشتیم لب هامون رو بهم نزدیک میکردیم که .....

……………………………..

که با صدا زدن های آدرین به خودم اومدم .


ههه باورم نمیشه این همه مکالمه ساخته ذهنم بود واقعا بیماری تو ذهنم اثر کرده هوف. 

کاش واقعی بود !!!!! کاش میتونستم عشقمو اعتراف کنم اما نه نمیشه نمیخوام بهش صدمه بزنم من بهش دروغ گفتم اون هیچوقت منو نمیبخشه. 

این ظلم رو نمیتونم بهش بکنم اما به خودم این ظلم میکنم چون مقصر واقعی منم .

که بعد چندین بار تکون دادن آدرین دوباره به خودم اومدم گفتم : ببخشید ؛ داشتم به ی چیزی فکر میکردم .


گفت : نگرانت شدم ؛ هنوزم جواب سوالم رو ندادی ها ؟؟


گفتم : سوال ات چی بود ؟

 


 گفت : این بود که فهمیدی برای چی خوابیدم پیشت یا حواست نبود کلا ؟؟


گفتم : آره فهمیدم حواسم بهت بود و اینکه دوباره ازت ممنونم ؛ و دلیلی برای قشقرق به پا کردن نداره چون من بهت اطمینان دارم .

ما دوستای خوبی برای همدیگه هستیم درسته؟؟


آدرین با صدای آروم و ناراحتی گفت : آره کاملا درسته .


باید چه درسی از تن صداش میگرفتم ؟؟ یعنی ممکنه اونم دوسم داشته باشه ؟؟! 

یا هم اصلا دوسم نداره و حتی حاضر نیست باهام دوست باشه کدومش درسته ؟؟ 


گفتم : خب الان بریم به کارمون برسیم .


گفت : نه نمیشه باید امروز و امشب رو باید استراحت کنی .


گفتم : آخه نمیتونم  چون اولا تو بیمارستان باید کار کنم تا اخراج نشم دوما هم امشب با آلیا قرار به کنسرت بریم اگه امشب رو هم استراحت کنم نمیتونم باهاش برم .

گفت : خب ببین تو باید استراحت کنی منم به عنوان استاد ات این اجازه رو به تو میدم که استراحت کنی .

کنسرت رو هم ولش کن نمیتونی با این حالت بری کنسرت بزار آلیا و نینو با هم برن کنسرت ؛ بعدا ما دو تا به عنوان دو تا دوست صمیمی میرم کنسرت باشه ؟؟!! 


گفتم : باشه عیب نداره همین کاری که تو میگی رو میکنیم .

 

بعد اینکه مکالمه مون تموم شد آدرین رفت و آلیا وارد اتاق شد .
وقتی آلیا وارد اتاق شد متوجه  ذوق و شوق چشماش شدم چشماش ذوق و شوق خاصی داشت .

گفتم : به به آلیا خانم میبینم که چشات داره میخنده !!

گفت : آره خیلی خوشحالم چون قراره امروز با نینو بریم کنسرت .

گفتم : چه زود منو فروختی نامرد 🤧😑

گفت : نه اینکه تو هم بعدا با آدرین نمیری کنسرت !!

گفتم : تو داشتی به حرفامون گوش میدادی ؟؟

گفت : آره ؛ ولی انصافا چرا هر دو تا تون روی کلمه دوست زوم کردید ؟؟

گفتم : نمیدونم خودمم نمیدونم مثل دیوونه ها عاشقشم اما مجبورم ی دوست باشم .

گفت : هوف میفهمم حق با توئه ولی تو نمیتونی اینطوری به خودت هم صدمه بزنی پس تو چی پس احساسات تو چی میشه ؟؟

گفتم : اینجاشو قبل اینکه هویت جعلی درست کنم باید می فهمیدم که نفهمیدم ؛ حماقت بزرگی کردم آلیا و این حماقت ول کنم نیست .

هر روز داریم این بحث ها رو میکنیم ولی به جایی نمیرسیم و نخواهیم رسید. 
ولش کن .


گفت : خب باشه اینجا ولش میکنم اما امیدوارم راحل مناسبی پیدا کنی .

گفتم : امیدوارم .


گفت : الان میرسیم به دلیلی که منو به اینجا کشوند .

گفتم : مگه به خاطر من نیومدی ؟؟

گفت : چرا ولی میخواستم بهت ی عکسی رو نشون بدم .


گفتم : چه عکسی ؟؟

بعد گوشیشو در آورد و عکس منو و آدرین نشون داد که
تو عکس منو و آدرین همدیگر بغل کرده بودیم .
و صورت هامون فقط ی سانت با همدیگه فاصله داشت .

با تعجب داشتم عکس رو نگاه میکردم بعد چند دقیقه نگاه کردن .

گفتم : این واقعیه دیگه آره  ؟؟

گفت : آره کاملا واقعیه وقتی شب اومدم ببینمت دیدم آدرین پیش تو خوابیده و همدیگرو بغل کردید و خوابیدید.

گفتم : وای مرسی آلیا ؛ حداقل اینو عکسو میتونم به عنوان یادگاری ازش نگه دارم .

گفت : خواهش ؛ کاش بتونی به معشوق ات  برسی .

گفتم : کاش اما 99 درصد غیر ممکنه ؛ نمیخوام آدرین رو وارد بازی کنم .

گفت : هوف باید برم فعلا .

گفتم : فعلا ‌‌.

بعد اینکه آلیا رفت منم گرفتم خوابیدم .


…………………………..
.( به به بالاخره رسیدم به قسمت لایلا😈😈 )


از زبون لایلا :

داشتم به سمت اتاق استراحت میرفتم که دیدم آدرین از اتاق اون دختر اومد بیرون  و بعد خروج آدرین  اون دختر  مو هویجی وارد اتاق شد .

فکر کنم الان بهترین وقت برای فالگوش وایستادنه ؛ مشتاق شنیدن حرفاشونم.

داشتن چرت پرت میگفتن کم کم حوصله ام سر رفته بود که حرف به عشق و عاشقی کشیده شد .

وقتی حرف از عشق عاشقی شد گوشامو بیشتر تیز کردم و  خوب به حرفاشون گوش دادم .

بعد اینکه حرف هاشون تموم شد آلیا خواست بره بیرون .

قبل اینکه آلیا بخواد از در بیاد بیرون از اونجا دور شدم و رفتم به ی جای  دیگه .

انصافا خوب شد که حرفاشون رو شنیدم ؛ باید هرجور که شده به زودی زیر آب هر دو تاشون بزنم .

اون دخترک احمق حق عاشق آدرین شدن رو نداره آدرین فقط ماله من من .

باید ی نقشه خوب بکشم اما چطوری نمیدونم .

بعد چند دقیقه فکر کردن ذهنم کشیده شد به کلمه ای که اِما تو مکالمه اش استفاده کرد ‌.

باید به کلمه هویت جعلی بیشتر توجه کنم به کلمه ای که اِما ازش می‌ترسید یعنی ممکنه چه چیزی باشه؟؟
امم باید بیشتر در موردش تحقیق کنم .
از شرش خلاص میشم اونم بزودی !😈

نمیزارم آدرین رو از دستم بگیره البته بخواد هم نمیتونه چون مطمئنم آدرین هنوزم عاشقه منه ؛ عاشقمم نباشه دوباره عاشقش میکنم چون من ی راسی هستم هیچوقت راسی ها ی بازی رو نمیبازن چون اونا همیشه برنده  بازی هستند .

..........................................

8200 کاراکتر 

 

انصافا بازم مثل گذشت از انتقام بد رکب خوردید ها😂😂🤣🤣

 

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب