سلامم من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید بعد بیایید سر این پارت جدید خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️
شروع پارت جدید ادامه پارت 17
برای چند دقیقه از کار پدرم خجالت زده شدم. احساس کردم که پدرم من رو پیش اِما کوچیک کرده برای همین دیگه واقعا خونم به جوش اومد … اما همش به خاطر اشک هایی بود که مظلومانه ریخته میشد . اشک هایی که مطمئن بودم باید از چشم لایلا میریخت نه دختر مظلومی مثل اِما برای همین به سمت آسانسور رفتم و با عصبانیت کلید آسانسور رو فشار دادم . بعد از رسیدن به طبقه مورد نظرم , در رو باز کردم و به سمت اتاق پدرم حرکت میکردم که سر و کله خرمگس معرکه پیدا شد :
لایلا : ببخشید آقای اگرست , میشه یه چند لحظه …
گفتم : لطفا دو دقیقه خفه شو !
و همینطور که این کلمه رو به لایلا گفتم با حس یه جنتلمن به سمت اتاق پدرم رفتم و در رو باز کردم . اَما خبری از پدرم نبود . از منشی سوال کردم
گفتم : ببخشید ! آگرست بزرگ رو ندیدید کجا رفته ؟
منشی گفت : اگه اشتباه نکنم الان باید تو جلسه باشن , احتمالا تو اتاق شیشه ای
گفتم : ممنون
متاسفانه پدرم تو جلسه بود ولی خوشبختانه همین که به اتاق شیشه ای رسیدم , جلسه تموم شد … رفتم پیش پدرم و خیلی عادی خودم رو جلوه دادم :
گفتم : سلام ! خسته نباشی پدر !
گفت : سلام آدرین ! این طرف ها ؟
گفتم : اومدم یه سری بزنم … جلسه چطور بود ؟
گفت : هعی … نپُرس که خیلی سخت بود . یه بیمار هست که حالش وخیمه . با همه جراح ها به هیچ نتیجه ای نرسیدیم
گفتم : اع ! پس من چی ؟ چرا به من نگفتید بیام ؟ منم جز جراح های بیمارستانم , درسته ؟ یا مثل اِما من هم عزل مقام شدم ؟
گفت : چی ؟
گفتنم : باید از بچه های بخش بشنوم که اِما برگشته به اورژانس ؟
( گابریل در دلش با عصبانیت ) پس رفتی گفتی ….
گفتم : اون چه گناهی کرده ؟ اونم مثل بقیه اول از اورژانس شروع کرده ! زحمت کشیده ! حالا هم رسیده به این مقام . چرا لایلا نیومده باید بیاد تو اتاق عمل ؟
گفت : آدرین . هنوز نمیتونی این چیز ها رو درک کنی …
گفتم : بابا ! من 27 سالمه ! نمیتونم درک کنم ؟؟؟ اگه حرف شما درست باشه این رو میدونم که هر چیزی که بدون زحمت به دست بیاد هیچ ارزشی نداره .
گفت : اَما …
نزاشتم ادامه حرفش بگه بخاطر همین
گفتم : من این رو از خودتون یاد گرفتم ! در نتیجه حضور خانم راسی توی اتاق عمل برای من هیچ رسمیتی نداره ! حتی اگه هزار صفحه مدرک و رزومه داشته باشه …
گفت : ( گابریل با خودش فکر میکنه … میفهمه که الان موقع خوبی برای شروع رابطه لایلا و آدرین نیست برای همین : ) فردا شب . امروز نمیشه . فردا شب اِما برمیگرده سرکارش …
گفتم : ممنون پدر ! فقط ! از این به بعد حداقل به من هم در رابطه با تصمیماتتون فقط خبر بدید . این چیز خوبی نیست که من از زیر دست هام خبر های مهم رو بشنوم … خداحافظ
اونطوری که من حرف زدم میدونستم الان پدرم سرخ شده برای همین دیگه اونجا نموندم و به راهم ادامه دادم …
بعدش به اِما زنگ زدم بعد چند بوق برداشت .
گفتم : سلام اِما ؛ بهتری ؟؟؟
گفت : آره ممنون بهترم کاری داشتید ؟؟
گفتم : نه فقط خواستم بگم که با پدرم حرف زدم مشکل رو حل کردم و اینکه اگه از این به بعد مشکلی پیش بیاد بیا خودم بگو باشه ؟؟؟
گفت : خیلی ممنونم ازتون فقط میتونم یه چیزی بهتون بگم ؟؟
گفتم : آره بگو
گفت : امشب نینو رو دعوت کردیم خونمون … راستش نمیدونم چطوری بگم … نینو قراره که برای شام بیاد … اگه میشه شما هم … ؛ اگه قبول کنید خیلی خوشحال میشم.
من چون بیکار بودم شب رو پیشنهاد اِما رو قبول کردم و
گفتم : حتما چرا که نه فقط ساعت چند ؟؟
گفت : ساعت 10 شب .
گفتم : باشه حله
بعد مکالمه ام با اِما برگشتم سر کارم
…………………………..
از زبون مرینت :
رفتم آلیا رو پیدا کردم وقتی پیداش کردم از شونش زدم که برگشت به سمت من
گفت : وای دختر کجا بودی خیلی نگرانم کردی اه
گفتم : خب نمیدونی که چه بلایی اومده سرم بزار برات تعریف کنم.
که گفت : آره تعریف کن .
منم شروع کردم به گفتن بعد اینکه رسیدم به قسمت پشت بوم آلیا حرفم قطع کرد و
گفت : خب بعد اینکه رفتی پشت بوم چی شد؟؟
منم گفتم : خب بعد اون نشسته بودم گریه میکردم که اگراست کوچک اومد و باهام حرف زد من نمیتونستم واقعیت بهش بگم دیگه خودت میدونی چرا ولی بعدش ی حسی بهم می گفت بهتره حقیقت بهش بگم منم به اون حسم اطمینان کردم و تموم حقیقت بهش گفتم اون وقتی شنید برخلاف انتظارم گفت من حلش میکنم منم از خوشحالی بغلش کردم ؛ انصافا بغلش خیلی نرم بود ولی دیگه نمیتونستم بیشتر از این بغل کنم بخاطر همین ازش معذرت خواستم اومدم سراغ تو .
آلیا گفت : واو !! آخرش خیلی رمانتیک شده مطمئنم تو عاشقشی اونم عاشقته
مجبور بودم به آلیا دروغ بگم چون نمیخواستم کسی از این عشق با خبر بشه
بخاطر همین گفتم : آلیا چه عشق و عاشقی اه فقط یه لحظه اشتباهی از خوشحالی بغلش کردم .
گفت : باشه بابام تو گفتی ماهم باور کردیم .
میخواستم جوابشو بدم گوشیم زنگ خورد.
اگراست بود جواب دادم .
اول حالم پرسید بعد گفت مشکل رو حل کرده چون گوشی روی آیفون بود ؛ آلیا هعی از شونم میزد می گفت خشک نباش ازش تشکر کن و به شام دعوت اش کن منم به اجبار آلیا اگراست رو به شام دعوت کردم و بعد گوشی قطع کردم ؛ رو به آلیا کردم
و گفتم : خب الان قراره غذا رو کی بپزه ؟؟
خودت میدونی که من فقط دو و سه تا غذا ی خوب بلدم .
گفت : نگران نباش باهم حلش میکنیم .
(شب خونه )
از زبون مرینت :
شب شده بود و ما داشتیم با آلیا غذا ها رو آماده می کردیم .
مشکل لوکا رو هم حل کرده بودیم ؛ آلیا گفته بود که دوست پسرم میاد خونمون اگه تو تو خونه مون باشی اشتباه برداشت میکنه اگه میشه نیا خونه ... که اونم پیشنهاد آلیا رو قبول کرده بود و قرار بود شب رو تو هتل فلیکس بمونه .
بعد اینکه آخرین غذا رو روی میز گذاشتیم هر دو رفتیم تا لباس هامون بپوشیم من رفتم سراغ کمدم و بعد چند دقیقه جستجو بالاخره ی لباس مناسب پیدا کرده بودم ی نیم تنه سفید که روش پروانه داشت با شلوار سرخابی پوشیدم و آرایشی ملایمی کردم و موهامو گوجه ای بستم و ی کفش تمیز به رنگ سرخابی پوشیدم کاملا آماده بودم که زنگ در خورد .
قبل از اینکه من برم در رو باز کنم آلیا در باز کرده بود که منم از اتاقم خارج شدم و رفتم پیش شون .
(شروع مکالمه )
اِما و آلیا : سلام خوش اومدین
نینو و آدرین : سلام ممنون
آلیا : بفرمایین تو
نینو و آدرین : ممنون
نینو : واو چه بو های خوبی میاد .
آلیا : احتمالا بخاطر غذا هاست .
نینو : میگم بچه ها نظرتون چیه اول شام بخوریم بعد بشینیم حرف بزنیم ؟؟ چون من گشنه امه .
( همه به حرف نینو میخندن و میگن ) عیب نداره نینو جان
اِما : خب شما بنشینید منم غذا ها رو بیارم .
نینو و آدرین و آلیا : عیب نداره
( بعد صرف شام ) .
نینو : ممنونم دخترا شام خیلی خوب بود .
آدرین : آره واقعا اینطوری بود ممنونم اِما و آلیا.
اِما: خواهش میکنم استاد
آدرین : فقط اِما لطفا در جمع دوستان آدرین صدام بزن بقیه رزیدنت ها هم این کار میکنن .
اِما : حتما آدرین😄
نینو : خب دخترا… من آخر سر نفهمیدم چرا ما رو به شام دعوت کردید ؟؟؟
اِما : بخاطر اینکه ؛ میخوایم راجب به رابطه تو و آلیا حرف بزنیم .
آدرین : چی ؟؟؟ مگه آلیا و نینو تو رابطن؟؟؟
نینو : نه بابام ما فقط ی دوستیم
اِما : میخوای سکانس های لورفته تون رو نشون بدم ؟
نینو با گونه های سرخ شده اش پرسید : آلیا مگه قرار نبود این بین مون ی راز باشه؟؟ اینو خودت به من گفتی !!؟؟
آلیا هم با سرخی و صدای آرومی گفت : خب متاسفانه اِما ما رو دیده و کار از کار گذشته.
آدرین : یعنی اینجا من فقط بی خبرم از همه چیز؟؟؟
اِما : خب آره چون منم دیروز فهمیدم بخاطر همین پناه آورده بودم حموم 😁
آدرین : اوه پس این ماجرا هم به این ربط داره !! ؛ واقعا همه تون مثل بچه میموننین از دست شما ها 😂
آلیا : خب الان که فهمیدین ما تو رابطه ایم چی بدست آوردین ؟؟؟
اِما : هیچی فقط دوست داشتم کمی اذیتتون کنم .
آلیا : خب ولش ؛ میگم نظرتون چیه ی دست ps5 بازی کنیم ؟؟
آدرین : بنظرم عالیه نظرت چیه نینو؟؟
نینو : بنظر منم عالیه ؛ آلیا و من ، تو و اِما ؛ حله ؟؟
آلیا ، آدرین و مرینت : حله بریم تو کار بازی
..................................................
8000 کاراکتر
کفش مرینت ☝
لباس مرینت 👆
......................................................
خب ایندفعه استثناً زیاد دادم چون من زیادی همیشه وقت ندارم بنویسم دیگه نخواستم امشب ناراحت تون کنم و روی حرف تون حرف نزنم زیاد دادم