رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Revenge is over💋😉p40

S.k
00:21 1402/06/22
205
2 9
Revenge is over💋😉p40

خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد  ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب

شروع پارت جدید ادامه پارت ۳۹

( دو پارت مانده به پارت پایانی )

(شروع مکالمه 👇 )


تام : 《 به نام خدا 
پسر ما دختر شما رو دیده و پسندید ؛ دختر شما هم همینطور پسر ما رو دیده و خوشش اومده پس اگر راضی هستید ما دختر شما رو برای پسرمون لوکا از شما خواستگاری میکنیم . 》

گابریل : 《 به چند شرطی دخترم رو به پسرتون میدم ؛ اولا اذیت اش نکنه .
دوما حق نداره به لباس پوشیدن دخترم گیر بده .  》

لوکا : 《 من تموم شرایط شما رو قبول دارم الان دختر تون میدید عمو ؟! 》

گابریل : 《 دخترم رو به پسرتون لوکا میدم ؛ مبارک باشه. 》


لوکا : 《 ممنونم . 》

( اتمام‌ مکالمه)

……………………………….

از زبون راوی : 

بعد اینکه بله رو گرفتن النگو ها رو بدست هم کردند و ربان قرمز رو بریدند .

…………………………….

(شروع مکالمه 👇 )


امیلی : 《 خب زمان عروسی به کی بندازیم ؟ 》

سابین : 《 دو ماه بعد خوبه ؟  》

آدرینا و لوکا : 《 دو ماهههههه خیلی دیره . 》

امیلی : 《  باشه یک ماه اما به شرطی که جشن تعیین جنسیت و عروسی یجا باشه  . 》


مرینت : 《 ببخشید اگه میشه صبر کنیم آلیا و نینو هم بیان اونا هم قراره عروسی کنن 

 اگه قبول کنید دو تا عروسی  رو یجا بگیریم . 》


آدرینا : 《 وای به به خیلی هم عالی منم دوست دارم با آلیا و نینو یجا عروسی کنیم ؛ لوکا نظر تو چیه ؟  》

لوکا  : 《 بنظر منم عالیه . 》


مرینت : 《 پس اگه بزرگترا هم راضین هم فردا آلیا و نینو میان هم لایلا فردا کار نداره همه با هم خانوادگی وقت عروسی رو تعیین میکنیم . 》

سابین : 《 عیبی نداره حله نظر تو چیه امیلی؟ 》

امیلی : 《 نه برای منم مشکلی نداره . 》 

……………………………………………

( یک ماه بعد )

از زبون مرینت : 

الان یک ماه از تعیین وقت عروسی لوکا و آدرینا میگذره ؛

 امروز عروسی لوکا و آدرینا و همچنین نینو و آلیا هست ؛ البته یدونه جشن تعیین جنسیت کوچک هم داریم که کسی از جنسیت بچه ها خبر نداره فقط لایلا میدونه ؛ البته باید بگم که با اینکه سه ماهه باردارم ولی بازم شکمم  جلو نیومده فقط تنقلات دلم میخواد که آدرین خان نمیزاره بخورم ازش دلخورم اه . 

 

امروز با آلیا و آدرینا رفتیم آرایشگاه من که موهامو بافت کردمو آدرینا هم گوجه ای و آلیا هم موهاشو باز گذاشت .

و همچنین من میکاپ نودی کردم ؛ آدرینا و آلیا هم میکاپی مناسب عروسی کردن .

آدرینا و آلیا هر دو لباس عروس ساده ای انتخاب کردن که تقریبا لباس هاشون شبیه بهم بودن .

آدرینا لباس عروسی که بالاش و آستین هاش فقط از گیپور تشکیل شده و پایین ساده ای داشت انتخاب کرد .

آلیا هم لباس عروسی که باز بالاش و آستین هاش فقط از گیپور تشکیل شده ولی آستین هاش افتاده تر بود و پایینش ساده اما یدونه دنباله‌ ای از گیپور هم داشت انتخاب کرد .

منم لباس مجلسی بلند به رنگ آبی آسمانی که بدون آستین و قسمتی از کمر لباس چاک کوچکی داره پوشیدم . 


آدرینا و آلیا رفتن پیش عشق هاشون منم رفتم پیش عشقم تا همگی با هم بریم کلیسا بعدم عروسی بزرگی گرفتیم. 

( شب در راه برگشت به خانه )

(شروع مکالمه 👇)

آدرین : 《 مرینت چرا ناراحتی ؟ 》

مرینت : 《 نه اصلانم ناراحت نیستم اتفاقا خوشحالم چون که الان قراره جنسیت بچه ها رو بدونیم . 》

آدرین : 《 چرا کمی ناراحتی بگو ببینم چرا؟ 》


مرینت : 《   میدونی وقتی آدرینا و آلیا رو دیدم به یاد خودم افتادم ؛ و حسرت روز عروسی مون به دلم نشست .
کاش وقتی ما هم ازدواج میکردیم عاشق هم بودیم اینطوری بیشتر خوش میگذشت و لحظات خوب تری  برامون رقم می‌خورد . 》


آدرین : 《 فقط بخاطر همین ؟!  ارزششو نداره ؛ نباید خودت بخاطر اینجور چیزا ناراحت کنی مهم اینکه ما الان پیش همیم و قراره بچه دار هم بشیم چه بهتر از این . 》

مرینت : 《 به ی شرطی خودمو ناراحت نمیکنم . 》

آدرین : 《 به چه شرطی ؟  فقط باید بگم که ازم تنقلات نخواه که نمی خرم . 》

مرینت : 《 اوف دلم بستنی میخواد تولخدا بخر تولخدا 🥺🥺 . 》

آدرین : 《 خواهش میکنم چشمات و صدات اونجوری نکن که میدونی نمیتونم دووم بیارم . 》

مرینت : 《 لطفا لطفاااااااا 🥺🥺 》

آدرین : 《 الان رسیدیم خونه اما فردا میریم باهم میخوریم قبول ؟ 》

مرینت : 《  قوللل ؟ 》


آدرین : 《 قول میدم ؛ هم میریم برای بچه ها وسایل می‌خریم هم برات بستنی میخرم . 》


مرینت : 《 باشه فقط زود بریم تو که نمیتونم بیشتر این صبر کنم . 》


آدرین : 《 باشه بریم . 》

مرینت : 《 آماده ای با هم در باز کنیم ؟ 》

آدرین : 《 آره ولی خیلی هیجان دارم . 》

امیلی : 《 سلامم بچه ها 》

آدرین : 《 سلام مامان ما هم الان میخواستیم در باز کنیم که تو باز کردی . 》

امیلی : 《 چون دیگه صبری برام نمونده زود بیایین  تو تا جنسیت بچه ها  رو زودتر بدونیم . 》


آدرین و مرینت : 《 باشه باشه . 》


لایلا : 《 سلام مرینت سلام آدرین . 》


مرینت و آدرین : 《 سلام لایلا .》


لایلا : 《 زود بیایین حیاط که من همه چیز آماده کردم .  
بقیه هم منتظرتونن . 》


مرینت و آدرین : 《 خب اومدیم ؛ الان قراره چیکار کنیم؟ 》

لایلا : 《 خب چون بچه ها تون دو هستند باید به دو روش جنسیت تک تک شون بدونید که منم دو روش مختلف انتخاب کردم ؛ جنسیت یکی از بچه ها با ترکوندن بادکنک معلوم میشه .
جنسیت یکیش هم با گاز رنگی مشخص میشه . 
آماده اید؟ ؛ اول کدومش ؟ 》

مرینت : 《 اول بادکنک . 》

آدرین : 《 پس باهم  1 2 3 و بوم ؛
چیییی پسره خدایا لطفا اون‌یکی دختر باشه من دختر میخوام . 》

مرینت : 《 آدرینننن نگفتم نا شکری نکن گناه دارن اه . 》

آدرین : 《 اوف باشه اه ؛ بریم دومی ؟ 》

مرینت : 《 بله با هم 1 2 3 》

آدرین : 《 اخجونننننن دختره دختره دختره ؛ دارم پدر یک دختر میشمممم هورااااااا ؛ بیا بغلت کنم آفرین زنم 》

( مرینت رو بغل میکنه و تو هوا میچرخونه )


مرینت : 《 آدرین یواش تر . 》

آدرین : 《 نه نمیشه میفهمی الان خیلی خوشحالم قراره یدونه پسر یدونه دختر داشته باشم ؛ میفهمی یعنی من خوشبخت ترین انسان روی زمینم و تو ی معجزه ای میفهمییی . 》


مرینت : 《 باشه فهمیدم 😂😂😂 》

آدرین : 《 قربون زنم بشم و قربون آدریان و ماریام بشم . 》

مرینت : 《 اع ؛ اسماشون کی انتخاب کردی ؟ 》

آدرین : 《 چند روز فکر کردم آخرش به این نتیجه رسیدم که اگه یکی دختر یکی پسر باشه یکی از اسم هایی که تو دوست داری میزاریم و یکی از اسم های که خودم دوست دارم رو خوبه ؟ 》

امیلی : 《 ببخشد ها وسط حرفتون میپرم اجازه بدید ما هم عروس گلم رو بغل کنیم ؛ بعدش اسم ها رو انتخاب میکنیم . 》

آدرین : 《 باز بیا مادرم من فروخت . 》

سابین : 《 خوب کاری کرد هیچی الان مهم تر از نوه هامون و دخترم نیست بکش کنار . 》

آدرین : 《 بدبخت شدم رفت ؛ لوکا نخند قراره به سر تو هم بیاد ها نخند هر چی بخندی به سر خودت هم میاد . 》

لوکا : 《 باشه بابا نخندیدیم اه . 》

آدرین : 《 ببین بازم میخنده ؛ الان که نزارم شب پیش خواهرم بخوابی حالت خوب میشه . 》

آدرینا : 《 آدرین با شوهرم کاری نداشته باش اه . 》

آدرین : 《 چه زود خودت فروختی . 》

گابريل : 《 آدرین بزار خوش باشن . 》

آدرین : 《 باشه  بابا اگه زن شما بزاره ما خوش باشیم عیب نداره اونا هم خوش باشن . 》

(بعد همه زدن به زیر خنده و بهترین شب عمرشون شد .)

……………………………….
از زبون آدرین : 

چند روزه از روزی که جنسیت بچه ها رو فهمیدیم میگذره و سیسمونی بچه ها رو خریدیم .

و قراره یدونه عروسی کوچک بگیریم ولی مرینت خبر نداره باید وقتی که خوابه اندازه هاش رو بگیرم تا لباس عروسی که طراحی کردم بدم بدوزن .

و الان بهترین فرصت هست که اندازش بگیرم ؛ متر برداشتم و یواشکی به سمتش رفتم و دور کمر اش گرفتم. 

آخ اخ دستم گیر کرد زیر کمرش ؛ سنگینم که شده ماشالله از بس که میخوره ؛ آخر سرم میگه تو منو گشنه میزاری .

واقعا رفتارش عجیب و غریب شده. 

آخ بیدار شد بدبخت شدم .

گفت :  《 آدرین داری چیکار میکنی؟ 》

گفتم : 《 هیچی هیچ کاری نمیکنم . 》

گفت : 《 چرا تو دستت متره ؟ 》

گفتم : 《 هیچی داشتم یکی از لباس هام که برام بزرگ رو اندازه میگرفتم تا بدم خیاط برام کوچک کنه . 》

گفت : 《 دورغ نگو میخواستی ببینی چقدر چاق شدم آره. 》

آخ بغض بدی گرفته الان بزنه زیر گریه بدبخت میشم . 

گفتم : 《 نه عزیزم این چه حرفیه . 》

گفت : 《 من میدونم دیگه اگه من بیشتر چاق بشم دیگه منو دوست نداری . 》

گفتم : 《 اع این چه حرفی میزنی . 》

گفت : 《 دروغ نگو بعدشم میری با ی زن دیگه . 》

گفتم : 《 نه چرا حرف در میاری عزیزم گلم نازم اولین عشقم آخرین عشقم جوجه آبی کوچکم . 》

گفت : 《 باشه قانع شدم اما به شرطی که برام همبرگر بخری . 》

گفتم : 《 آهان باز داری بچه بازی در میاری تا من برات آت آشغال بخرم عمرا برات بخرم عمرا . 》


گفت : 《 خواهش میکنم خواهش میکنمممم . 》

گفتم : 《 نه نمیشه به هیچ وجه . 》

گفت : 《 باشه خود دانی  اگه بهم همبرگر نخری نمیتونی بچه هات ببینی تمام تمام . 》

گفتم : 《 باشه غلط کردم ولی دیگه برات نمیخرم آخرین باره ها ‌. 》

گفت : 《 باشه اما زیاد قول نمیدم . 》

بعد اینکه حاضر شد رفتیم فست فودی و مرینت دو تا ساندویچ خورد .
 من آخرش نفهمیدم اینهمه رو به کجاش می خوره البته حق هم داره ولی زیاد میخوره و چاق نمیشه عجب اشتهایی داره .

کاش منم باردار بودم حداقل منم میتونستم اینهمه غذا بخورم و هزار تا بهونه بیام ادکلن نزن من باردارم ، بهم دست نزن من باردارم ، بوسم نکن من باردارم فلان کار نکن من باردارم اووو چقدر بهونه دارن اینا .

هعی زندگی چقدر سخته برای ما مردا .

تو فکر بودم که مرینت گفت : 《 بریم آدرین من سیر شدم . 》

گفتم : 《 باشه باشه بریم . 》

بعد اینکه راه افتادیم تو راه همش تو فکر بودم که چطوری میتونم مرینت سوپرایز کنم آهان یدونه عروسی تو حیاط خونه ترتیب میدم .
و به کلارا میگم سرشو با کار مشغول تا منم آمادگی های لازم انجام بدم .
البته اول باید لباسی که براش طراحی کردم باید آماده باشه بعدم فرداش عروسی رو تو حیاط ترتیب میدم عالیه .

..................................................

لباس آدرینا👆

لباس آلیا👆

لباس مرینت 👆

.........................................................

9100 کاراکتر بدون حساب عکس ها

خب کم کم دیگه به پایان میرسه برای پارت بعدی ۳۷ لایک برای این و 30 لایک برای رمان جدیدم

لینک رمان جدید من و الکس 👇

پست (Reality👩🏻‍⚕️p1🧑🏼‍⚕️) را از وبلاگ (وبلاگ لیدی باگ) در بلاگیکس بررسی کنید

https://ladybug1.blogix.ir/post/14951

رو لینک نگه دارید یا کپی کنید باز میکنه رمان واقعیت 

 

برچسب‌ها :

#Revenge is over💋😉   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

806 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

344 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب