رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Revenge is over💋😉p27

S.k
21:58 1402/06/06
180
2 7
Revenge is over💋😉p27

خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد .خب حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب 

شروع پارت جدید ادامه پارت 26

از زبون فیلیکس :

آدرین گفت : 《  ببخشید واقعا شرمنده . 》

گفتم : 《 هیچی دیگه بی وفایی کردی بعد اومدی میگی شرمنده .
هعی عجب زمانه بدی شده . 》

لوکا گفت : 《 هنوز بدی زمانه رو ول کن .
از خودت بگو . 》

گفتم : 《 چی بگم آخه . 》

لوکا گفت : 《 خب از خودت و دوست دخترات اینا بگو ‌. 》

گفتم : 《 آهان از اون لحاظ  ؛ خب منم قراره با نامزدم به زودی ازدواج کنم. 》

مرینت گفت : 《 اع چه خوب این بانوی خوشبخت کیه ؟ 》

که یهویی کاگامی وارد شد .

کاگامی گفت : 《 اونم منم . 》

که مرینت گفت : 《 کاگامی این تویی باورم نمیشه .  از اولشم معلوم بود که از هم خوشتون میاد . 》

کاگامی گفت : 《 آره خب من عاشق فلیکس بودم ولی فیلیکس دلش یجا گیر کرده بود . 》

گفتم : 《 اع کاگامی تو از کجا فهمیدی دلم گیر یک نفر بود ؟ 》

کاگامی گفت : 《 خب بزار بگم ؛ از  چشمات و رفتارت می فهمیدم که تو عاشق مرینتی  بعد  اینکه  مرینت رفت .
بالاخره بعد از دو سال صبر کردن توجه ات رو به من دادی و فهمیدی عشقی به مرینت داشتی عشق حقیقی نبوده و الان این عشقی که بین ماست یک عشق حقیقیه . 》

مرینت و آدرین ماتشون برده بود که
مرینت گفت : 《 فیلیکس راست میگه تو عاشق من بودی ؟ 》

گفتم : 《 خب آره یک زمانی عاشقت بودم ولی بقول کاگامی عشق حقیقی نبود . 》

که آدرین گفت : 《 مگه مرینت چه چیزی داشت که عاشقش شدی ؟ 》

مرینت : 《 هه من زیبایی داشتم ، پول داشتم ، رفیق اش بودم ، حرف هاشو می‌شنیدم در واقع هر چیزی که اون نیاز داشت رو داشتم فقط عاشقش نبودم و متوجه عشقش نشدم . 》

که آدرین گفت : 《 همینه دیگه مشکلت همینه تو کوری که عشق آدما رو نمیبنی . تو یک آدم خود خواهی که کسی رو دوست نداشته باشی حق نداره دوستت داشته باشه . تو یک آدم دلسردی که همه رو به یک چشم مبینی . 》

که مرینت گفت : 《 هه من اصلان همچنین کسی نیستم . من به کسانی که دوست دارم راضیم جانمو هم بدم میفهمی ؟ 》

آدرین ادامه داد : 《  نه نمیفهمم تو آدم لوسی که بجز کار و بازی کردن با دل آدما چیز دیگه ای رو بلد نیستی . حتی معنی دوست داشتن رو هم نمیدونی . 》

مرینت گفت : 《 آره حق با تو من آدمی لوسیم درسته درسته. 
چقدر حرفای مفتی میزنی ها ؛ تو هیچ چیزی از زندگی منو نمیدونی لطفا از مفت قضاوتم نکن .
اگه من تبدیل به انسان دل سردی شدم همش بخاطر روزگار ولی من بازم دلسرد نیستم . 
این تویی  که چشمات اشتباه میبینه  نه من ؛ میتونی از فیلیکس هم بپرسی که من چجور آدمیم . 》

آدرین گفت : 《 لازم نیست بگه من تو این چند ماه خوب شناختمت حتی فهمیدم آدم عقده ای هست که همه چیزیش بخاطر این عقده هاش و حسودی هاش از دست داده . 》

مرینت گفت : 《 اع حیف شد کاش روانشناسی میخوندی اینطوری به هدر میری .


وقتی از زندگیم خبر نداری فقط چند دفعه منو و تو با هم تو شرکت کار کردیم و الان فقط چند روز ازدواج کردیم ؛ از کجا تشخیص دادی من همچین فردی ام؟ 》

گفتم  : 《 خب ول کنید الان تو و آدرین ازدواج کردید و قراره من و کاگامی به زودی ازدواج کنیم لازم به بحث اضافی نیست . 
بهتره دیگه تمومش کنیم . 》

که مرینت گفت : 《 من تمومش نميکنم آقا برگشته میگه چی داره که دوسش داشتی انگار خودش نیست که باهام ازدواج کرده . 
من حوصله ام سر رفت میرم هتل خدانگهدار . 》

گفتم  : 《 اه بابام چرا اینجوری میکنید .
آخه 
مرینت حق نداری بری مرینت . 》

همینجوری که صداش میکردم گذاشت رفت به آدرین گفتم : 《 پاشو برو دنبال زنت 》
اونم گفت : 《 به من چه بزار بره . 》


اه چرا کاگامی اینکار کرد نمیفهمم .

به کاگامی گفتم  : 《 کاگامی میشه چند لحظه‌ بیای بیرون . 》

که اونم گفت : 《 باشه الان میام . 》

بعد اینکه رفتیم بیرون 《 گفتم چرا اینکار کردی ؟ 》

کاگامی گفت : 《 خب دوست ندارم دوباره عاشق اون دختره بشی و من دوباره اون زجر ها رو بکشم  . 》

گفتم : 《 بیین کاگامی من از اولشم عاشق مرینت نبودم فقط حس میکردم عاشقشم همین . 
چرا خودت ناراحتی میکنی آخه. 
الان خوب شد که بین  زن و شوهر دعوا راه انداختی . 》

گفت : 《 ببخشید واقعا معذرت میخوام  . 》

گفتم  : 《 مشکل نداره ولی برای اینکه ببخشمت باید یکاری بکنی برام . 》

گفت : 《 چه کاری ؟ 》

گفتم : 《 خب از هر جایی که دوست داری بوسم کن . 》

بعد لبخندی از روی خجالت زد از روی گونم بوسید .

گفت : 《 خوبه ؟ 》

گفتم : 《 آره ولی بهتره بریم  به آدرین بگیم که بره دنبال مرینت و اونا هم آشتی کنن . 》

گفت  : 《 باشه 》
...............................................

از زبون مرینت :

واقعا بعد حرف آدرین خیلی ناراحت شدم .
یعنی من اینقدر براش بی ارزش بودم که بین اون همه آدم رسوام کرد .

راست میگه من چه چیزی دارم ؟ ؛ پدر و مادر که ندارم ، از خانواده که طرد شدم .

من چی دارم هیچی هیچی به معنای واقعی هیچی ؛ راست می‌گفت من بلد نیستم محبت کنم من بلد نیستم کسی دوست داشته باشم .
اگه دوست داشتن بلد بودم تو این مخمصه نکرده بودم .

اما یک انتقامی چشمام کور کرده حاضرم دست به هرکاری بزنم تا انتقامم بگیرم .

راست می‌گفت من دلسرد شدم تا این انتقام بگیرم و حاضرم هر بلایی به سرم بیاد تا این انتقام بگیرم .

ولی من آدم عقده ای نیستم عقده ای همون رابرت که من به این حال روز انداخته.

واقعا خیلی ناراحت و دل شکسته بودم .

بخاطر همین رفتم دریا کنار هر وقت به دریا نگاه میکنم آرامش میگیرم آرامشی که هیچوقت برام قابل توصیف نیست.

وقتی رسیدم رفتم روی شن های دریا نشستم و محو تماشای دریا شدم .
..................................................

از زبون آدرین :

وقتی از در وارد شدیم دیدم فیلیکس زود پرید بغل مرینت .
این چرا اینجوری کرد ؛ داشتم از عصبانيت منفجر میشدم .
که متوجه شدم قبلنا مرینت و فیلیکس دوست بودن حتی فیلیکس  عاشق مرینت بود .

منم برای اینکه مرینت از چشم فیلیکس بندازم گفتم این چی داره که تو دوسش داشتی. 
بعد دعوای بدی کردیم .
کاش اون حرف رو به مرینت نزده بودم .
حداقل الان خودمم عذاب وجدان نداشتم .
اما بدتر  با حرفام زدم مرینت ناراحت کردم اه من قصد ناراحت کردنش نداشتم فقط خواستم از چشم فیلیکس بیوفته .

اوف با خودم فکر میکردم که چه غلطی بکنم که فیلیکس و کاگامی اومدن

و فلیکس گفت : 《 بیبن الان زود برو دنبال مرینت الان اون گم بشه بعدا نمیتونی پیداش کنی . 》

گفتم : 《 اوف آخه چی بگم دلش رو بد شکوندم لعنت بهم . 》

فلیکس گفت : 《 واقعا چرا اینکار کردی باهاش ؟ 》

گفتم : 《 چون دوسش دارم میفهمی دوسش دارم دوست ندارم بجز من کس دیگه ای عاشق  باشه بخاطر همین اینا رو گفتم تا بلکه ازش دل کندی . 
ولی کاش قبل گفتنم کمی عقل به خرج میدادم که دلشو نشکنم . 》

آدرینا گفت : 《 یلحظه یلحظه من فکر میکردم دوسش نداری ؟ 》

گفتم : 《 خب منم اینطوری فکر میکردم ولی الان میبینم که دوس ندارم پیش یک مرد دیگه ای ببینمش و روش غیرتی میشم .》

که فیلیکس گفت : 《 اوه حتما عاشق اش شدی چون منم وقتی دور و اطراف گاکامی مردی رو ببینم مرده رو پاره میکنم . 
و بنظرم همین الان پیداش کن و ازش معذرت خواهی بکن . 》

به حرف فیلیکس گوش دادم و دنبال مرینت رفتم ولی انگار خیلی وقته که رفته .

لعنت بهم من چرا اینکار کردم .

باورم نمیشه من الان به همه گفتم  عاشق مرینتم .

حتی وقتی که روح خودشم خبر نداره و حتی خودمم مطمئن نیستم عاشقشم چرا همچین حرفی زدم .
شایدم بخاطر این بود که به فیلیکس بفهمونم که از مرینت دوری کنه .

نمیدونم خیلی آشفته بودم اول رفتم هتل دنبالش گشتم ولی به هتل برنگشته بود .
اه ممکن کجا باشه آهان بهترین فکر اینه که به آلیا زنگ بزنم .

که بعد چند بوق طولانی برداشت .

آلیا : 《 سلام آدرین چخبرا ؟ 》

گفتم : 《 سلام آلیا  ؛ آلیا به کمک نیاز دارم . لطفا کمک ام کن . 》

آلیا : 《 چیزی شده ؟ مرینت چیزیش شده ؟ چی شده ؟ 》

گفتم : 《 آلیا یلحظه نفس بکش  تا بهت بگم  .
ببین من دل مرینت بد شکوندم. 
اونم گذاشت رفت الان نمیدونم از کجا‌ پیداش کنم .
میتونی کمکم کنی ؟ 》

آلیا : 《 خب به هتل برنگشته ؟ 》

گفتم : 《 اگه به هتل برگشته بود چرا به تو زنگ میزدم آخه اه . 》

آلیا : 《 خب مرینت وقتی زیادی ناراحت میشه دوست داره خلوت کنه و بهترین جایی که بهش آرامش میده دریا ست که فکر کنم الان این موقع شب رفته باشه ساحل . 》

گفتم :  《 خیلی ممنونم آلیا .
من برم که تا دیر نشده 》

آلیا : 《 باشه برو ولی برا اینکه از دلش در بیاری بنظرم یدونه هم گل رز براش بخر اون گل رز خیلی دوست داره . 》

گفتم : 《 خیلی ممنون آلیا ؛ خدانگهدار . 》

آلیا : 《 خدانگهدار . 》

بعد اینکه از آلیا خداحافظی کردم زود به سمت ساحل حرکت کردم و در این بین از گل فروشی یدونه هم گل رز آبی براش خریدم .
................................................

مرینت : 
داشتم تو ساحل به سرنوشتم فکر میکردم که ندایی میگفت : 《 چرا زندگی میکنی ؟ 
چرا ؟ دلیلی وجود داره که تو زنده باشی ؟
وقتی خانواده ات فکر میکنن تو مردی چه ارزشی داره زندگی کنی و خودت به دردسر بندازی بهترین راه همینه توی این دریا خودت رو خفه کنی .
باور کن هیچکسی از نبودی تو خبر دار هم نمیشه .
آخرش که تو میمیر  یا بدست رابرت یا بدست خودت .
همین حالا کارت رو تموم کن . 》

راست می‌گفت من الان نا امید نا امید بودم نه بخاطر دو تا حرف آدرین بلکه بعد از حرف های آلیا نا امیدی بیشتر منو فرا گرفته بود .
کفش هامو در آوردم و کم کم به سمت دریا حرکت میکردم ... 
و تا کمرم اومده بود و داشتم خودمو واگذار آب میکردم 

.............................................

8700 کاراکتر 

خب ممکنه پارت بعدی پایان رمان باشه 😉

هر لحظه ممکن پایان باشه .

حمایت یادتون نره لطفا ❤❤ 

و اینکه فردا خیلی خیلی کار دارم احتمالا نزارم 

پس فعلا در خماری بمونید😂😂

برچسب‌ها :

#Revenge is over💋😉   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب