رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Revenge is over💋😉 p12

S.k
00:29 1402/05/22
157
0 10
Revenge is over💋😉 p12

لطفا حمایت کنید،  و اگه پارت های قبلی نخونیدید برید بخونید ، برید ادامه مطلب. 

(شروع پارت جدید ادامه 11)

(خونه اگراست ها ساعت 8 شب )

امیلی: 《 خب بچه نظرتون چیه اینستاگرام این دختره رو بگردیم و ازش اطلاعات جمع کنیم؟ 》

آدرین : 《 فکرت عالیه خیلی عالی بعدم از روی اونا تهدید اش کنیم تا با من ازدواج نکنه 😈😈😈 》

امیلی : 《 آدرین بس کن تلاشت فایده نداره تو باید باهاش ازدواج کنی 😑😑 》

سابین :《 خب اینستا شو از کجا پيدا میکنیم ؟ 》

امیلی: 《 من پيدا کرد بیا ببینیم .》


سابین : 《 بزار اومدم 》

امیلی : 《 به به با آدم های معروف عکس داره 🤩🤩 》

سابین : 《 و آخر هر هفته هم انواع ورزش مختلف میکنه از والیبال گرفته تا موتور سواری واو عجب دختر شجاعی 》

امیلی : 《 میگم بعد ازدواج ما رو هم میبره به این ورزش و تفریحات آخر هفته اش؟ 》

گابریل: 《 زن بشین سرجات تو این سن ات میتونی همه ی این ورزش ها رو بکنی ؟ 》

امیلی: 《 بله که میتونم ، نه پس فقط تویی که تو این سن میتونی هر غلطی بکنی😑😑 》

سابین : 《 امیلی ولش کن ؛ ببین اینو عکس  رو کنار دریا گرفته؛ خیلی بدن خوش فرمی داره .》

امیلی : 《 انصافا خیلی عروس خوبی برامون میشه 》

آدرین : 《 ماشاالله چه زودم به عروسی خودت قبول کردی 😑😑
من رفتم بخوابم شب خوش .》
................................................
(فردا صبح ساعت 6 )

(از زبان مرینت )
دیروز به آلیا همه ماجرا تعریف کرد اونم تعجب کرده بود . که چرا لوکا به این زودی حرفم رو باور کرده ؛ مطئنم بدونه اینکه من بفهمم ازم آزمایش دی ان ای میگره .
بعد از خوردن صبحانه آماده شدم و رفتم شرکت تا قبل از رفتن خونه اگراست کارا رو به سر انجام برسونم و به همه ی کارکنان گفتم در این یک ماه آینده تلاش بیشتر بکنند تا بتونیم بهترین طرح ها رو ارائه بدیم .
بعد از تموم کردن کار هام به جونز سر زدم گفتم : 《 سلام جونز چخبرا 》

گفت : 《 سلام ؛ عکاسی آخرین مجله مون رو تموم کردم الان میتونیم مجله مد این ماه تابستان رو چاپ کنیم 》

گفتم : 《 خیلی عالیه بعد از گالای مد هم باید یک مجله از لباس های طراحی شده اونروز بیرون بدیم با همان مدل ها 》

گفت : 《 حله 》

گفتم : 《 باشه من رفتم تا دیرم نشده . خداحافظ 》

بعد از حرف زدن با جونز میخواستم به سمت خونه اگراست ها حرکت کنم که آلیا زنگ زد گفت : 《 مرینت آدرس رو بفرست منم میام .》

منم اولش قبول نکردم ولی بعد کل جر و بحث آدرس فرستادم .

بعد از مکالمه به سمت خونه اگراست ها حرکت کردم بعد اینکه رسیدم ؛ جرئت اینو نداشتم پامو باز به خونه بزارم .
تمام خاطرات خوب و بدم تو این خونه گذشته بود .
لعنت بهت رابرت که زندگی ام رو نابود کردی ؛ بچگی ام رو گرفتی اگه من مرینتم انتقامم رو ازت میگرم .
بعد آلیا اومد و با هم در زدیم
....................................
(خونه اگراست ها)

امیلی: 《خدمتکار ها همه چیز آماده است .》

خدمتکار : 《 بله خانم امیلی آماده است .》

( در زده میشه )

سابین : 《 خانم ويلسون اومد بیا بریم پیشواز اش 》

امیلی :《  صبر کن اومدم 》

( بعد در باز میکنن )

مرینت : 《 سلام ظهرتون بخیر خوب هستین 》

امیلی : 《 سلام خوش اومدید خانم ويلسون 》

مرینت : 《 فقط بخشید با یکی از دوستام اومدم مشکلی نیست که؟
یکی هم میتونید مرینت صدام کنید》

سابین : 《 خوش اومدی دخترم چه مشکلی تو دیگه عضوی از خانواده ما محسوب میشی . اسم دوستون چیه ؟》

آلیا : 《 سلام آلیا هستم .》

امیلی و سابین : 《 خوشبختیم 》

آلیا : 《 منم همینطور 》

( بعد وارد داخل سالن میشن که بقیه هم اونجا نشستند و بعد همه باهم سلام و احوال پرسی میکنن )

لوکا : 《 به به خانم ويلسون امروز خیلی شیک شدید .》

مرینت : 《 خیلی ممنونم 》

امیلی : 《 قهوه میل دارید ؟》

مرینت : 《 بله بی زحمت یدونه قهوه شکری . 》

امیلی : 《 الان میگم میارن . 》

سابین: 《 آلیا دخترم چه کاره هستی؟》

آلیا : 《 من روانشناسی خوندم و الان هم در این رشته فعالیت کاری دارم و بعضی وقت ها هم به مرینت کمک میکنم .》

تام : 《 خیلی هم عالی 》

امیلی : 《 خب بفرمایید نهار آماده است .》

مرینت : 《 ببخشید سرویس بهداشتی کجاست؟ 》

امیلی : 《 آدرین لطفا به مرینت نشون بده .》

آدرین: 《 بله چشم مامانم 》

( در حین راه رفتن مرینت پاش گیر میکنه و میوفته زمین و آدرین باعث اینکاره )

آدرین : 《 خانم ويلسون خوب هستین 😂😂》

مرینت : ( زیر لب میگه )《 زهر مار و درد .》

آدرین: 《 چیزی گفتید ؟ 》

مرینت : 《 نه چیزی نگفتم ولی بد نمیشد اگه می‌گرفتید یا حداقل نمی‌نمیخندید.》

آدرین : 《 خب چیکار کنم شما هم مواظب بودید نیوفتید .》

مرینت : 《 هر کاری هم میخوای بکنی بکن اگراست اما این بفهم که من ول کن ازدواج با تو نیستم هر چقدر هم اینکار رو بکنی خودت پیش چشم بقیع کوچک میکنی  .》

آدرین: 《 بفرمایید سرویس بهداشتی اینجاست.》

مرینت: 《 ممنون 😏 》

.........................................

(از زبون لوکا )
امروز قرار بود  مرینت بیاد اینجا هر جور شده باید ازش نمونه مو یا لیوانی که نوشیدنی میخوره رو بردارم ؛ اول برداشتن لیوان امتحان میکنم چون برداشتن مو سخت تره .
بعد اینکه رفتم شرکت و برگشتم دیدم اومده امروز خیلی زیبا شده بود .
بعد اینکه خدمتکار ها فجون قهوه اش بردن منم پشت سرش به آشپزخونه رفتم ولی لعنت به شانس بدم که لیوان ها با هم عوض شده بود اه من نمیدونستم کدوم فنجون مرینته باید اشتباه نمیکردم 
منتظر فرصت بعدی شدم بعد از نهار میتونستم شاید لیوانش بردارم .
.............................................
( در موقع صرف نهار )

(شروع مکالمه )

امیلی: 《 آلیا و مرینت هر دو چند سالتونه ؟ 》

مرینت: 《 خب من و آلیا تقریبا هم سنینم من25 سالمه و آلیا 26 ساله هست 》

امیلی : 《 تا حالا دوست پسر داشتی ؟ 》

مرینت : 《 نه وقتی برای صرف اینا نداشتم بهترین کاری که میتونستم بکنم احداث همین شرکت بود که کردم 》

گابریل  : 《 دانشگاه کجا خوندی و چطوری به اینجا ها رسیدی ؟ 》

مرینت : 《 خب به کمک خانم آدری بورژوا تونستم در آمریکا با بورسیه درس بخونم بعدم به کمک ایشون این شرکت احداث کردیم و اینکه مدرک تحصیلیم مدلینگ و طراحی هست ولی برای مدیریت شرکت دو ترم هم مدیریت بازرگانی خوندم. تا بتونم شرکت اداره کنم .》

لوکا : 《 خیلی جا ها اطلاعاتی از تون وجود نداره میشه اگه دوست دارین راز موفقیت رو بگی ؟ 》

مرینت : 《 راز که چه عرض کنم ندارم ولی خب من هر سال در عنوان گالای مد شرکت میکنم و با بسیاری از طراحان معروف مد کمک گرفتم تا خودم به اینجا برسونم .》

آدرین : 《 پس کلویی که دوست بچگی ماست رو میشناسی ؟ 》

مرینت : 《 آره ،  بخاطر خانم آدری قبول کردم در شرکت ما به عنوان مدل کار کنه ولی خب شخصیت اش زیاد دوست ندارم .》
( بعد از گفت و گو اینا نهار تموم میشه .)
......................................

(از زبون لوکا )
بعد از نهار رفتم سراغ لیوان اش که میخواستم بردارم مامان صدا زد ؛ اه لعنت  به این شانس مجبور بودم نقشه دومم رو اجرا کنم . به بهانه اینکه تو موهاش چیزی هست برم بی موهاش دست بزنم و کمی اگه تونستم بردارم  .

گفتم : 《 خانم ويلسون انگار روی موهاتون یچیزی افتاده . 》

گفت : 《 اع واقعا کجاس 》

گفتم :《  بزارید کمک تون کنم 》

گفت : 《ممنون میشم اگه کمک کنید 》

رفتم نزدیک اش که از شانس خوبم ساعت مچیم گیر کرد به موهاش و کشیده شد .

گفت : 《 آخ موهام .》

گفتم : 《 بخشید انگار ساعت گیر کرد 》

آدرین گفت : 《 بزار کمک ات کنم .》

بعد به کمک آدرین ساعتم رو از موهاش جدا شد ولی موهاش کمی بهم ریخت .
منم زود رفتم موهایی که به ساعتم گیر کرده بود رو انداختم داخل یک پاکت .

..........................

6800 کاراکتر 

برچسب‌ها :

#Revenge is over💋😉   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب