رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p34🧑🏼‍⚕️

S.k
17:30 1403/01/13
33
0 3
Reality👩🏻‍⚕️p34🧑🏼‍⚕️

سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️😍🥺

شروع پارت جدید ادامه پارت 33 
از زبون آدرین :

یک ماهه که تو بیمارستان کار میکنم و هر روز با دیدنش تلافی روزهایی که ندیده امش رو در میارم. 
ولی بازم در حسرتم
در حسرت لباش 
در حسرت چشاش
کاشکی لج لجبازی رو کنار بزاره و ما باهم باشیم دلم مرینت حقیقی رو میخواد 
مرینتی رو که هیچ نیش کنایه ای نمیزنه و عاشقانه نگاهم میکنه اما من دارم تاوان کارام رو میدم کاش این بازی زودتر تموم بشه و من به عشقم برسم .
البته دست کاگامی و مامانم درد نکنه اونا خیلی کمک ام میکنن اما تا معمای لایلا حل نشه کاری نمیشه کرد .

اما امروز جایی برای این فکرا ندارم امروز قراره  بریم کلوپ و مرینت هم میاد و لایلا هم نمیاد واقعا برام خیلی جالبه نمیدونم مامانم چیکار کرده که لایلا هنوز نتوسته  از پس اش در بیاید و هنوزم پیداش نشده تا مثل کنه بیاد و بهم بچسبه .

داشتم آخرین پرونده رو امضا میکردم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره به گوشیی که نگاه کردم دیدم آقای براون داره بهم زنگ میزنه .
تماس برقرار کردم و گفتم : سلام آقای دکتر خوب هستین ؟؟

براون : سلام ممنون شما خوب هستین ؟؟

آدرین : بله ممنون کاری داشتید ؟؟

براون : میشه چند لحظه‌ به اتاقم تشریف بیارید .

آدرین : بله چشم حتما .

پرونده رو امضا کردم و رفتم پیش اش 
میخواستن در بزنم که دیدم مرینت هم اومد .

مرینت : اوه میبینم که آقای براون شما رو هم دعوت کردن آقای اگراست .

آدرین : بله همینطوره ؛ اگه اجازه بدید در بزنم .

مرینت : بله بفرمایید .

در زدم که براون گفت : بفرمایید تو

میخواستم دستگیره بگیرم که دستم بجای دستگیره روی دست مرینت نشست .
هه جالبه هردومون در ی لحظه خواستیم در باز کنیم چند دقیقه دستم روی دست های لطیف اش بود که صداش در اومد گفت :  راحتید احیانا ؟؟ اگه زحمت نشه دستتون بکشید و بزارید من در باز کنم .

البته ای گفتم و وارد اتاق شدیم.

براون : خوش اومدید بچه ها بشینید لطفا.

نشستیم که گفت : خوب من ی بیمار سختی براتون آوردم  و فکر کنم تا حالا اینکار نادر رو نکردید .
خب بنظرتون موضوع مون چیه  ؟؟

مرینت : پیوند قلب ؟؟!

براون : آفرین کاملا درسته ؛ قراره شما دو تا یه پیوند  مهم که پیونده قلب هست رو انجام بدید یکیتون قراره قلب از شخص مورد نظر بردارید و دیگری قراره قلب رو به شخص  مورد نظر پیوند بزنه. 
خب الان کدومتون حاضرید که پیوند رو بزنید ؟؟

مرینت و آدرین : من

براون : کار سخت شد! فکر کنم بهتره بعد بررسی پرونده بیمار بین خودتون به نتیجه برسید!
من اطلاعات فقط میفرستم به خانم ويلسون ولی باید باهم پرونده رو بررسی کنید !

مرینت و آدرین: چشم حتما

مرینت :فقط الان می‌فرستید؟؟

براون : آره  .



از زبون مرینت :

بعد اتمام کارم رفتم اتاق کار بِراوِن که دیدم آدرین  هم اونجاست ! خیلی دوست دارم که باهاش لج کنم خیلی لذت بخشه بعد از یه لجبازی کوچیک وارد اتاق براون شدیم .

بعد اتمام مکالمه مون با براون هر دومون از اتاق خارج شدیم که صدای نوتیف گوشیم در اومد.
گوشیم رو باز کردم که دیدم براون پرونده فرستاده .
داشتم پرونده رو نگاه میکردم که آدرین سریع اومد پیشم و خواست پرونده نگاه کنه که نزاشتم و گوشی رو زود خاموش کردم و گفتم : نمیزارم پرونده رو ببینی عزیزم ! چون قراره من این عمل رو انجام بدم .

آدرین : فکرشم نکن نمیزارم این رزومه کاری رو تو بگیری من این عمل انجام میدم !!

مرینت : که اینطور… 
پس بیا بگیر !!

سریع شروع کردم به فرار کردن داشت کم کم بهم می‌رسید که پیچیدم به اتاق تعویض لباس .
جای اشتباهی پیچیده بودم چون زیادی جای فرار نداشت سعی کردم اتاق دور بزنم و فرار کنم که گیر افتادم .

گفت : فکر کنم دیگه جای فرار نداری خانم دروغ گو  !!

گفتم : جایی هم نداشته باشم بازم قرار نیست این پرونده رو نشونت بدم .

گفت : عیب نداره با روش خودم ازت میگیرم .

مرینت : منظورتو نمیفهمم .

آدرین : الان میفهمی .

داشت کم کم نزدیکم می اومد و من دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم تا حدی بهم نزدیک شد که اون نفس های گرمش رو تو صورتم حس میکردم .

گفتم : برو عقب !!

خواست گوشی رو از دستم بگیره ولی تن ندادم و گوشی رو بالای سرم بردم و روی پنجه ی پام وایسادم .

گفت : تسلیم شو دیگه خانم کوچولو .

سرم تکون دادم و گفتم : عمرااا ! شده جیغ میکشم و آبروت رو میبرم ولی تسلیم نمیشم !

گفت : پس خودت خواستی !!

میخواستم بگم که میخوای چیکار کنی که لب های گرمش رو لب های خودم حس کردم .
چند دقیقه با شوک داشتم نگاهش میکردم و اونم با چشای بسته داشت بوسم میکرد برای اینکه به عقب هلش بدم گوشی از دستم رها شد افتاد به دستش که اینکار باعث شد که خود به خود ازم جدا بشه .

بعد اینکه کاملا ازم جدا شد گفت : دیدی که گرفتم!!!

گفتم : این مهم نیست ولی دیگه حق نداری این کار کنی اگه دوباره این کار بکنی من میدونم و تو.
سری بعد ی چک خوب نثارت میکنم خودت دانی !!

گفت : عیب نداره ارزشو داره .
آهان فقط تا یادم نرفته وقتی اومدی کلوپ زیادی کوتاه نپوش چون اونجا خیلی جای بدیه

گفتم : اولا به تو مربوط نیست دوما هم میرم همون لباسی اولی که دو سال پیش نینو برام آورده بود رو میپوشم .


گفت  : باشه بپوش من بخاطر خودت گفتم چون اونجا مرد های ه@##@   زیاده خود دانی !!

اینو راست می‌گفت نمیتونستم ریسک کنم ولی بازم به روم نیاوردم و گفتم : بازم به تو مربوط نیست .
گوشیم روهم بده برات میفرستم الان .

گفت : بزار خودم بفرستم چون اطمینانی بهت ندارم.

گفتم  : باشه بفرست ؛ منم میرم لباسم رو عوض کنم .

باشه ای گفت و رفتم لباس هام رو عوض کردم

بعد تعویض لباسام بهش گفتم  : لطفا گوشیم رو بده .

بعد اینکه گوشیم رو گرفتم .

رفتم پارکینگ و سوار ماشینم شدم و برگشتم خونه تا لباسم رو عوض کنم .

سریع وارد اتاقم شدم و کمد لباسام رو باز کردم تا زود لباس عوض کنم و برم چون حسابی دیر کرده بودم . 
از کمدم ی لباس قرمز قد کوتاه ساده بدون آستین رو برداشتم و پوشیدم .
و براش کیف و کفش سیاه رنگی انتخاب کردم .
بعد اینکه میکاپ رو بروز کردم رژ قرمزمو زدم .
البته رژ قرمز به خاطر درآوردن چشم آدرین زدم …

بعد اینکه سوار ماشینم شدم GPS باز 
کردم تا آدرسی که کاگامی فرستاده رو پیدا کنم .
داشتم راه رو همینطوری طی میکردم که جاهایی به نظر خیلی آشنا می‌رسید. 
فقط می‌ترسیدم کلوپ همون کلوپی باشه که گند زده به زندگیم .
همینطوری راه طی کردم و رسیدم به همون کلوپ لعنتی .
چرا کاگامی باید اینجا رو انتخاب میکرد چرا واقعا  .
اه بهتره من برگردم خونه آره این بهتره.
چون دیگه نمیخوام تجدید خاطره بکنم … تجدید خاطره های بد … تجدید خاطره هایی که اشکم رو در میارن … 
داشتم برمیگشتم سمت ماشینم که گوشيم زنگ خورد .
کاگامی بود…
گوشی رو باز کردم که کاگامی بدون مکث گفت : الو مرینت خوبی خوشی ؟؟
ببین جایی نری ها ما هم الان میرسیم .
حتی نزاشت چیزی بگم و گوشی رو قطع کرد .
 



از زبون آدرین :

وقتی از اتاق براون خارج شدم پشت سر مرینت حرکت میکردم تا پرونده رو بالا نکشه. 
چون تو کار باهاش اصلا شوخی نداشتم .
دیدم براون پرونده رو فرستاد خواستم نزدیک اش بشم و پرونده رو بخونم که مرینت گوشیش خاموش کرد و از دستم فرار  کرد .
پیش بینی این کار سخت نبود برام .
منم دنبالش کردم و گوشه ای گیر اش انداختم .
خواستم مثل آدم ازش بگیرم ولی باهام راه نیومده و مجبور شدم با روش های خودم بگیرم .
محکم چسبیدم به لباش …
بالاخره این حسرت به پایان رسید .
چند دقیقه گذشت و منتظر همراهی اون شدم ولی باهام همراهی نکرد و منم به اجبار ازش جدا شدم .
و در عین این حال گوشیش رو هم ازش گرفتم ….
بعد بوسه مون داشت تحدید ام میکرد ولی میدونستم که همه تحدید هاش پوچ پوچ .
من خیلی وقت بود که راضی بودم خودمو تسلیم اش کنم .

گفتم :  عیب نداره ارزششو داره .

یاد دعوت کاگامی افتادم و ادامه دادم :

آهان فقط تا یادم نرفته وقتی اومدی کلوپ زیادی کوتاه نپوش چون اونجا خیلی جای بدیه

میدونستم باهام لج میکنه و قبول نمیکنه بخاطر همین روش حرف هایی اضافه کردم که بترسه که موفق هم شدم  .

مطمئنم دیگه کوتاه نمی پوشه .

بعد اینکه پرونده رو فرستادم گوشیش پس دادم و خودمم رفتم لباس عوض کنم و بعد برم خونه تا لباس مناسب بپوشم ….


7500 کاراکتر 

پارت ویرایش یافته♥️

اتمام پارت منتظر پارت خوب باشید عالی تر قراره بشه همینطوری حمایت ها رو ادامه بدید پارت بعد شرط نداره .

لباس مرینت👆😁

 

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب