رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p26🧑🏼‍⚕️

S.k
05:41 1402/12/25
37
0 4
Reality👩🏻‍⚕️p26🧑🏼‍⚕️

سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید بعد بیایید سر این پارت جدید خب برید ادامه مطلب♥️

شروع پارت جدید ادامه پارت 25 
از زبون مرینت :

چند روزی از مریضیم گذشته و حالم کاملا خوب شده و قراره امروز با آدرین بریم کنسرت .

نمیتونم این چند ساعت رو برای کنسرت  تحمل کنم خیلی بی صبرانه منتظر کنسرت هستم البته اینجا کنسرت بهونه هست مهم آدرینه اگه آدرین نباشه کنسرت برام ارزش نداره این آدرینه که به من شور و حال میده. 
این روزا بیشتر از همیشه دارم دیوونه اش میشم ؛ چون خیلی با من مهربونه  و خیلی عاشقونه نگام میکنه وایییی میمیرم براش .
هوف باید خودمو جمع کنم و برم سراغ آخرین بیمار امروز بعد این بیمار دیگه کاری برام نمیمونه . 
با آلیا رفتیم سراغ بیمار .

بیماره امروز مشکل آریتمی قلبی از نوع  فیبریلاسیون قلب داشت ( آریتمی قلب همون مشکل در تعداد ضربان قلب هست ) ؛ مشکلش با دارو حل نشده بود و قرار امروز عمل ابلیشن قلب داشته باشه .

من و آلیا با هم بیمار رو میخواستیم ببریم اتاق عمل از شانس زیادی خوبمون کسی جز ما نبود که بیماره ببره والا وظیفه ما بردن بیمار نیست .

بیمار بردیم آسانسور و طبقه سه رو زدم ‌و وقتی برگشتم پشتم رو نگاه کنم  با استاد لی رو به رو شدم ؛ بعدش اونم من و دید و با هم داشتیم سلام و احوال پرسی می کردیم که یهو آسانسور از حرکت ایستاد منتظر باز شدن در بودم که در باز نشد .
باز نشدن در منو ترسوند . 
فقط خدا خدا میکردم که تو آسانسور نمونیم اگه تو آسانسور میموندیم بیمار دوام نمی آورد .
که از شانس خوبم تو آسانسور موندیم یعنی خدایا ی انسان چقدر میتونه خوشبخت باشه چقدر؟؟؟؟
واقعا یه دونه اینو کم داشتم تو این زندگی یدونه این بدبختی مونده بود به سرم بیاد که اونم اومد .
الان چه خاکی به سرمون بریزیم طبق فیلم های هالیوود محکم در آسانسور میزدم و درخواست کمک میکردیم .
اما گوش شنوا کجا بود هیچکس پاسخگو ما نبود.

به کوبیدن در آسانسور ادامه میدادیم که به ذهنم رسید که با تلفن زنگ بزنم و کمک بخوام ولی چون تلفنم همراهم نبود رو به آلیا کردم و گفتم : آلیا زنگ بزن به نینو یا آدرین درخواست کمک بکن .

آلیا هم گفت : تلفن همراهم نیست

گفتم : چیییی بدبخت شدیم تلفن منم پیشم نیست .

بعد رو به استاد لی کردم گفتم :  شما گوشی دارین ؟؟

استاد لی گفت :  آره دارم بزار زنگ بزنم .

بعد گذشت چند دقیقه یهو صدای دستگاهی که مریض بهش وصل بود به صدا در اومد ضربان قلبش بازم نامنظم شده بود .
و ما دارویی برای منظم کردنش نداشتیم .

رفته رفته حال مریض داشت بدتر میشد .

الکتروشوک رو برداشتم و روی 200 گذاشتم شوک دادم اما بازم فایده نداشت .
دوباره زیادش کردم و دوباره شوک دادم اما بازم فایده نداشت مجبور شدم چندین بار اینکار تکرار کنم ولی فایده نکرد .
ضربانش تا حدی پیش رفت که باعث افزایش فشار خونش شد و بیمار از هوش رفت .
نه نباید این میشد ‌.
دوباره رو به استاد لی کردم و گفتم : چی شد زنگ زدین حال بیمار خیلی بده باید سریع ببریم اتاق عمل .

گفت : خط نمیده هرچی زنگ میزنم به نگهبان بوق نمیزنه .

گفتم : الان ما چیکار کنیمممم ؟؟؟؟

آلیا گفت : ببین ما کمی وسایل مورد نیاز رو داریم شاید خودمون بتونیم کاری کنیم.

گفتم : آلیا حالت خوبه چطوری؟؟؟ این عمل به لوله و دوربین نیاز داره  تا به کمک دوربین لوله رو  از شانه اش وارد قلب کنیم دوربین نباشه من نمیدونیم قلبش کجاست و اینکه علاوه بر دوربین ما به گرما یا سرما نیاز داریم که به کمک  یکی از این دو  تا به رگ آسیب بزنیم و ریتم قلب رو تحت کنترل‌ بگیرم ولی الان این غیر ممکنه ما هیچ کدوم رو نداریم .

گفت : حق با توئه ولی شاید تو با روش های سنتی بتونی ؟؟ یا هم شاید بتونی  یجورایی به قلبش آسیب بزنی .

گفتم : من نمیتونم این غیر ممکنه ؛ این کار ریسک بالایی داره و خطر مرگ اش ۷۰ درصده .

آره شاید میتونستم کاری بکنم اما با وجود استاد لی کاملا غیر ممکنه میشد.
اونوقت لو میرفتم بدجوری گیر افتاده بودم.

آلیا گفت : ببین اگه این کار نکنی 100درصد میمیره . میفهمی چی میگم ؟؟ باید یکاری بکنی .

گفتم : من میترسم آلیا خودشم خیلی .

که استاد لی پرید وسط حرف مون و گفت : مگه هر دو تا تون رزیدنت نیستید ؟؟

گفتم : چرا هستیم .

استاد لی گفت : پس چرا آلیا پافشاری میکنه که تو این کار کنی ؟؟ 
من تا جایی که میدونم آلیا تجربه کاری بیش‌تری از تو داره درسته .

هوفی کشیدم گفتم : نه اینطوری که فکر میکنی نیست .

استاد لی گفت : پس جریان چیه؟؟

گفتم : ببیند من قبلا جراح بودم اما بخاطر اشتباهی که انجام دادم دیگه جراحی رو ادامه ندادم و خواستم از اول شروع کنم و دلیل مهاجرت منم این و اینکه علاوه بر این برای خودم هویت جعلی درست کردم .

استاد لی گفت : هویت جعلی؟؟ مگه اسمت اِما نیست ؟؟

گفتم : نه نیست من برای شروع دوباره ی غلطی کردم که الانم نمیتونم جمع کنم من در واقع مرینت ويلسون هستم جراح سرشناس تو نیویورک .

استاد لی گفت : اوه زندگی خیلی پیچیده ای داری ؛ ولی نترس راز ات رو به کسی نمیگم .
میخوای نجاتش بدی ؟؟ میتونی نجاتش بدی ؟؟؟ بده زود باش.

گفتم : آره شاید تونستم تا حدودی بتونم. 
فقط وسایل مورد نیاز رو نداریم .

شاید بتونم با ی  وسیله ای کمی به بافت رگ آسیب بزنم تا ریتم قلبش بهتر بشه و چند ساعت زنده بمونه .

آلیا لطفا ببین اینجا چه ابزار هایی وجود داره .

آلیا گفت : باشه بزار ببینم .
 

اول با گوشی پزشکی سعی کردم جای دقیق قلبش پیدا کنم تقریبا تونسته بودم حدس بزنم کدوم رگ کجاست و کدوم دریچه کجاست .
بالاخره جراح بودم قلب بودم  .

دوباره رو به آلیا کردم و گفتم  : چیا پیدا کردی ؟؟

آلیا گفت : شاید باورت نشه ولی ابزار اساسی که برای عمل لازمه اینجا هست ‌.

گفتم : چرا باورم نشه ؟؟ اینا رو برای مواقع ضروری میزارن اینجا .
خب ببین آلیا اول چاقو جراحی و بعد به ترتیب  کاتتر ابلیشن و کاتتر های تشخیص رو بده .

استاد لی گفت : به کمک نیاز ندارین ؟؟

گفتم : آلیا هست ! اگه میشه شما دنبال راه نجات باشین ! این بیمار بیرون بهتر درمان میشه تا اینجا

استاد لی گفت : باشه سعیمو می‌کنم.

خب به آلیا گفتم : اول بتادین رو بده  ( همون ضد عفونی کننده قرمز رنگ که قوطی سبز داره . )

بعد  به کمک پنبه قسمت مورد نظر رو ضد عفونی کردم و با چاقو جراحی شانه طرف رو کمی باز کردم .
و کم کم سعی کردم از طریق سیاهرگ وارد قلب کنم ولی چون برای دیدنش دوربین پرتو X نداشتم. باید با حسم این کار رو میکردم !
مجبور بودم با دستم حرکت لوله رو حدس بزنم . 
اما بازم نشد نتونستم راه درست رو تشخیص بدم بخاطر همین رو به آلیا کردم گفتم : من نمیتونم کاتتر رو وارد رگ کنم حالا چیکار کنیم ؟

آلیا گفت : خب قلبشو باز کن .

با تعجب گفتم : قلبش باز کنم حالت خوبه ؟؟ اینجا ؟ جلوی خونریزی رو چطوری بگیریم ؟ اصلا نمیتونم

گفت : ببین کاری به قلبش نداشته باش فقط پوستش بدنش رو ببر تا قلبش رو ببینی و لوله رو برسونی به قلب مثل اینکه روش های سنتی یادت رفته؟؟ !!

گفتم : نه یادم نرفته فقط اینجا استریل نیست . ریسک کار زیاده …

گفت : چاره نداریم مجبوری!!

گفتم : باشه فقط اگه اگراست اخراجمون کنه باید به گردن بگیری من ضامن اش نیستم ‌.

گفت : باشه فقط زود باش .

گفتم : چجوری سریع باشم وقتی که ی عمل ابلیشن قلب سه تا شش ساعت زمان میبره ؟؟

گفت : تو میتونی اینا رو ولش کن .

گفتم : هوف باشه .

بعد دوباره پنبه رو برداشتم قسمت مورد نظر یعنی قفسه سینه رو ضد عفونی کردم و قلب طرف رو تا حدودی باز کردم . دوباره انجام دادن این کار ها بعد از یه چند ماهی حس جدیدی برام داره … 
بعد کاتتر رو وارد قلب کردم و سعی کردم با ضربه های خفیفی صدمه بزنم اما اینجوری صدمه زدن کار خوبی نبود باید با گرما یا سرما به بافت آسیب میزدم چون داشتن سرما امری غیر ممکن بود به ذهنم رسید که از گرما استفاده کنم .
رو به آلیا و استاد لی کردم گفتم : کدومتون فندک دارین ؟؟

استاد لی گفت : فکر کنم من یکی تو جیبم باشه .

گفتم : فقط ی سوال تو سیگار میکشی ؟؟

استاد لی گفت : الان موقع این حرفهاست ؟؟؟؟

گفتم : باشه فقط بدش به من .

فندک گرفتم شروع کردم به گرم کردن  سیم فلزی درون کاتتر بعد 20 دقیقه کم کم داشت بافت مورد نظر رو ذوب می کرد که صداهایی از بیرون آسانسور اومد . 
رو به آلیا کردم گفتم : برو به صدا ها گوش بده فکر کنم اومدن برای کمک منم این کار تموم کنم . به هیچ وجه نباید کس دیگه ای متوجه بشه من جراح بودم !!!

آلیا سرشون رو مشغول کن .

آلیا گفت : چطوری ؟؟؟


گفتم : نزار در باز کنن !!! این وسایل ها رو بزار جلوی در آسانسور نباید کسی بفهمه .

آلیا گفت : باشه تموم سعیمو می‌کنم.

گفتم : فقط 10 دقیقه وقت بخری برام کافیه .

با تمام توانم فندک رو فشار دادم و بعد چند دقیقه اون بافت سوخته بود و آروم آروم ریتم قلبش داشت به حالت اولیه برمی‌گشت که در آسانسور باز شد و من همه چیز رو  رها کردم .
که سریع آگراست وارد آسانسور شد و با دیدن بیمار با حالت عصبانی گفت : شما داشتین چیکار میکردین ؟؟؟

میخواستم بگم که ما می‌خواستیم نجاتش بدیم که نزاشت حرفم رو کامل کنم و گفت : الان این بیمار می برم اتاق عمل بعد عمل هم با شما سه تا   خوب صحبت میکنم .

بعد اینکه بیمار  رو بردن با حالت خسته ای نشستم کنار آسانسور و شروع کردم به غر زدن : من به شما دو تا گفتم اگه اگراست بیاد بدبخت میشم بیا دیگه منم از همین می‌ترسیدم.

آلیا گفت : تو با نبود امکانات بهترین کاری که میتونستی کردی تو تونستی عرض 30 دقیقه کاری که 3 ساعت طول میکشه رو انجام بدی تو کار غیر ممکنی رو انجام دادی .
تو جونشو نجات دادی میفهمی ؟؟ 
هوفی کشیدم گفتم : حق با توئه بریم استراحت ؟؟

گفت : بریم .

( بعد چند ساعت )

بالاخره عمل اون بیمار تموم شده بود و اگراست ما رو صدا کرد اتاقش .

...............................................

8700 کاراکتر. 

خب خواهشا لایک و کامنت بزارید . من براش کلی تحقیق کردم تا نوشتم لطفا عشق بورزید😁♥️

 

 

 

 

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب