رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p7🧑🏼‍⚕️

S.k
23:48 1402/10/05
45
0 4
Reality👩🏻‍⚕️p7🧑🏼‍⚕️

خب سلام دوستان من بعد از سالها با پارت جدید رمان برگشتم فقط بهم اطمینان نکنید چون ممکنه بازم وقت نکنم و نتونم بزارم و اینکه این پارت رو تنهایی نوشتم و لطفا مثل قبل حمایت کنید و اگه پارت های قبل نخونید برید بخونید برید ادامه مطلب ...

شروع پارت جدید ادامه پارت 6
مرینت : آقای اگرست … خیلی لطف میکنید …

خیلی عالی میشه چون بقول شما ما هم خیابون ها رو بلد نیستیم وهم وسیله ای برای رفت و آمد نداریم اگه کلویی کمک کنه خونه ای این اطراف پیدا کنیم عالی میشه .

آدرین : حله پس به کلویی میگم کمک تون کنه .


آلیا : خیلی ممنون آقای آگراست امیدوارم که براتون دردسر درست نکرده باشیم .


آدرین : نه چه دردسری . 


( زنگ میزنه به کلویی و میگه بیاد )

کلویی : خب دخترا آماده اید بریم ؟؟


مرینت : بله بریم فقط ببخشید شما ماشین دارین ؟؟ 


کلویی : آره قراره با ماشین بریم و اینکه کلویی صدام کن لطفا 


مرینت : آهان خیلی عالی شد کلویی چون نای راه رفتن ندارم

آلیا : هی کی قراره تنبلی ات بزاری کنار اِما ؟؟ 

 

مرینت : هیچوقت خوبه هیچوقت 


کلویی : ( میخنده و میگه )

آلیا کاری با اِما نداشته باش بیچاره حتما خسته شده .

آلیا : این بیچاره است ؟؟ 

بابا این بیچاره مون نکنه بیچاره نمیشه نگران نباش .

کلویی : باشه بابام بس کنید اه ؛ خب تصمیم دارید کجا خونه بگیرد ؟؟ 


مرینت : اطراف یا نزدیک های بیمارستان باشه و قیمت مناسب داشته باشه عالی میشه

البته خونه اجاره ای باشه چون ما پول خریدن به خونه رو نداریم .

کلویی : آهان من چندتا خونه در این اطراف میشناسم که خالی هستن  میتونم با  املاک هماهنگ کنم تا اون خونه ها رو به ما نشون بدن حله ؟؟


آلیا و مرینت : حله


……………………..

از زبون مرینت : 

 بعد از چند ساعت گشت و گذار خونه مناسبی پیدا نکردیم بخاطر همین  روبه آلیا شدم و گفتم : من خسته شدم دیگه نمیخوام خونه دیگه ای ببینم .

آلیا هم برگشت‌ گفت : منم همینطور ؛ خونه ها یا گرون هستند یا شما خانم محترم نمی‌پسندی اه . 

که املاک هم برگشت گفت  : یدونه خونه فروشی هست که قیمت مناسبی داره شاید بتونید اون خونه رو بخرید یا اگه صاحبخونه قبول کنه میتونید قسطی هم پیدا کنید .
میخوایید ببینید ؟؟

من و آلیا گفتیم : باشه چاره دیگه ای نیست بریم اون خونه رو هم ببینیم .

بعد چند دقیقه رسیدیم به ی آپارتمانی که سه طبقه داشت ؛ املاک ما رو برد به  طبقه دوم و در باز کرد اول که در باز کرد از خونه خوشم نیومد اما بعدا خیلی خوشم اومد خونه نسبتا بزرگی بود البته اینجور خونه ها برام خیلی کوچک بود ولی نسبت به خونه هایی که دیدم بزرگ تر بود .
که یدونه حموم و دستشویی سه اتاق که یکیش مانند پذیرایی به بالکن راه داشت . اگه قیمت اش مناسب باشه و البته آلیا هم قبول کنه این خونه رو میخریم .

( باید بگم که اینجا خونه آلیا تو میراکلس رو تصور کنید . )

رو به املاک کردم و قیمت خونه رو پرسیدم : ببخشید آقا قیمت این خونه چنده ؟ 

املاک  : خب قیمتش حدودا 500 هزار یورو هست . و اینکه متاسفانه صاحبخونه قبول نکردن پیشنهادمون رو پول رو نقد نقد میخواد .


گفتم : چیی ما اینقدر پول نداریم ؛ پول ما به دلاره  که تبدیل اش هم کنیم به یورو کمتر هم میشه ؛ و اینکه باید برای خونه وسایلم بگیریم ببخشید ولی ما نمیتونیم این خونه رو بخریم . 

بریم آلیا .

ناراحت بودم و میخواستم برم که آلیا 

 - گفت : نه اِما داری اشتباه میکنی ما میتونیم بخریم .

 - گفتم : چطوری آخه چطوری؟؟ ما که اینقدر پول نداریم .

 - که آلیا گفت : تو نگران نباش . 
من پولش میدم من خیلی وقته دارم پول پس انداز میکنم و به اندازه خرید این خونه پول دارم تو هم وسایل خونه رو میخری حله ؟؟

گفتم : واییییییییی مرسی آلیا خیلی خوشحال شدم حله بخریم


املاک گفت : پس میخرید خونه رو ؟؟ 


با هم گفتیم : بله می‌خریم 


بعد اینکه کار های خرید خونه رو انجام دادیم آلیا گفت : خب حالا قراره به کجا بریم اما خانوم ؟ 
گفتم : خب قراره بریم به هتل فلیکس دیگه 
گفت : چی مگه هتلی که گرفتیم برا فلیکس ؟؟

گفتم : آره دیگه مگه نمیدونستی یکی از هتل های فلیکس تو پاریسه 

گفت : نه راستش بخوای نمیدونستم پس پول هتل اینجوری حل شد پس بریم استراحت کنیم . 

گفتم : بریم 

………..‌‌‌‌‌‌‌‌……………
 
از زبون مرینت : 

بعد اینکه به هتل رسیدم هر کدام به اتاق هامون رفتیم .

خیلی خسته بودم بخاطر همین اول خوابیدم  و بعد از ی خواب خوب رفتم حموم آب داغ باز کردم زیر دوش نشستم شروع کردم به گریه کردن هنوزم دل اونو میخواد هنوزم قلبم برا اون حرومزاده میزنه لعنت به قلبم که عاشق هر کس و بی کسی میشه بعد اینکه حسابی گریه کردم از حموم در اومدم لباسام رو پوشیدم و رفتم سمت پنچره و زل زدم به بیرون ؛  شب شده بود و بارون می بارید دلم میخواست زیر بارون باشم ولی اگه با این موهای خیس میرفتم زیر بارون حتما سرما میخوردم ولی حوصله سرما خوردن رو نداشتم بخاطر همین منصرف شدم به زل زدنم ادامه دادم .

دست از بیرون نگاه کردن برداشتم دلم میخواست باز بخوابم و همینکارم کردم بدون اینکه شام بخورم گرفتم خوابیدم. 

( صبح ساعت ۶ )

با آلارم گوش خراش گوشیم بیدار شدم. 
میخواستم برای روز اول لباس های خوب و متینی بپوشم .

چمدونم رو باز کردم یدونه پیراهن سفید و از روش سیموکین سیاه پوشیدم با شلوار سیاه با کفش های پاشنه بلند سیاه و بعد یک میکاپ نود به آلیا زنگ زدم بینم حاضره یا نه 
بعد چند بوق تلفن اش رو برداشت .

گفتم : الو سلام آلیا حاضری 


گفت : آره حاضرم 


گفتم : بریم ؟؟؟


گفت : بزار صبحونه بخوریم بعد بریم 


گفتم : نه حوصله صبحونه رو ندارم یکی هم دیر میکنیم .


گفت : آخه من گشنمه .


گفتم : باشه تو بخور من منتظرت میمونم 


گفت : حله 


…………………..‌‌‌‌……

از زبون آدرین : 

بعد ی روز کاری طولانی از بیمارستان خارج شدم و سوار ماشینم شدم تو راه فکرم درگیر اِما بود کاش باهاش خوش رفتاری نمیکردم اشتباه کردم ؛ من نباید با این دختر گرم بگیرم چون اگه دل بسته اش بشم آخرش برام خوش نمیشه چون دهنم از رابطه قبلی خوب سوخته لعنتی کاش هیچوقت ترکم نکرده بودی . 
لعنت بر این دل لعنت .
بعد خود درگیرا هام به خونه رسیدم و گرفتم خوابیدم .

( صبح ساعت ۶ )

با آلارم گوشیم بیدارم شدم و دست و صورتم رو شستم و بعد ی صبحونه مفصل ی تیپ دختر کشی زدم و برنامه روز چک کردم .
 باید خوب از رزیدنت های جدید کار بکشم تا خوب قوانین بیمارستان رو یاد بگیرن. 
بعد چک کردن برنامه سوار ماشینم شدم رفتم بیمارستان. 

بعد اینکه ماشین پارک کردم داشتم می رفتم داخل که محکم خوردم به کسی .
که اون اون اِما بود .

که اِما ( مرینت ) گفت : اخ سرم ببخشید حواسم نبود

منم در جوابش عیبی نداره گفتم و از پیشش رد شدم و رفتم لباس‌های بیمارستان رو بپوشم  .

…………………

از زبون مرینت : 

 آلیا صبحونه  رو خورد رفتیم بیمارستان حواسم یه جایی پرت بود که خوردم به ی کسی  اون کس استاد اگراست بود .
خیلی محکم بهش بر خوردم بخاطر همین سرم درد میکرد آخ بلندی و گفتم و ازش معذرت خواهی کردم اما اون در عوضش فقط گفت عیبی نداره و رفت هیچ حالم رو نپرسید .
خدایا چرا این مرد تعادل اخلاقی نداره هعی همشون مردن دیگه مردن 
اوف ارزش اعصاب خورد کنی نداشت .
 رفتم به اتاق تعویض لباس تا لباسام رو تعویض کنم اما اول باید آلیا رو پیدا میکردم . 
بعد از پیدا کردن آلیا رفتیم اتاق تعویض لباس وقتی که وارد اتاق شدیم با صدای بلندی سلام کردم که همه نگاها برگشت سمتم همه با تعجب داشتن نگام میکردن. 
که بعد از چند دقیقه شروع به پچ پچ کردن
که یکی از رزیدنت ها گفت : وای این همون دختره نیست که منتظر آقاهه بود ؟ 
اون‌یکی پسره که قبلا اسمش رو 

فهمیده بودم گفت : آره همونیکه نتونستم باهاش حرف بزنم هست 

بعد اگراست از راه رسید و گفت : خب سلام دوستان اینا دو تا دستیار های جدید من هستن 
خانم اِما راجرز و خانم آلیا سزار .

که اون پسره نینو گفت : ببخشید خانم اِما شما همونی نیستید که حال اون بیمار تصادفی رو پرسید ؟؟ 

گفتم : آره من همون هستم 

گفت: آخه چطوری اینقدر خوب فرانسوی حرف می‌زنید آخه اون روز به انگلیسی حرف می‌زدید .

منم خنديدم و گفتم  : خب اولا دیروز اول روزی بود که اومده بودیم پاریس بخاطر همین فعلا برام سخت بود فرانسوی حرف بزنم دوما هم کمی مردم آزاریم گل کرده 

گفت : جالبه خوشحالم که باهاتون همکار شدم خانم راجرز و خانم سزار 

بعدش دستم بوسید 

گفتم :  منم همینطور آقای نینو؛  نینو بود دیگه آره؟ 

گفت : آره خب بچه شما هم خودتون معرفی کنید و اینکه لطفا نینو صدا بزنید .

گفتم  : شما هم لطفا اِما صدام کنید 

بعد اینکه همه تک تک خودشون معرفی کردن لباسامون پوشیدم و یجا جمع شدیم 

که اگراست شروع به مشخص کردن وظیفه همه تک تک وظیفه همه رو مشخص کرد که رسید به من و آلیا 
به آلیا گفت : خب خانم سزار شما قراره امروز منو در  عمل ها یاری کنید و شما خانم راجرز اورژانس هم دست شماست حله؟؟ 

آلیا و من گفتیم  : حله 

بعد همه مون پراکنده شدیم اما من داشتم از عصبانيت منفجر میشدم چون …

................................................

لباس و کفش مرینت👇

...........................‌‌..........

8700 کاراکتر 

لطفا حمایت کنید تا پارت بدم😁

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

807 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

345 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب