برید ادامه مطلب
سلام اومدم با پارت سه پس حمایت یادت نره😉
................................................
از زبون مرینت :
باور نمیشد دو تا اگراست در مقابل من وایساده بودند چندین سال بود منتظر دیدار باهاشون بودم ولی الان ترس دارم ترسِ اینکه شاید بتونن حقیقت هایی که پنهان کرده بودم رو از گذشته تاریک و بدی که داشتم رو برای همه آشکار کنند
گذشته ای که هیچوقت دوستِ اش نداشتم .
گذشته ای که زندگی من رو خراب کرده بود . 😭😭
همه ی احساست ام بهم ریخته بود حس انتقام ، عصبانیت و حس ترس
........................................
از زبون آدرین :
وقتی داخل اتاق جلسه شدیم ،
انتظار داشتم رئیس شرکت هم در این جلسه مشارکت داشته باشد ،
و این موضوع را بهشون مطرح کنم ولی کارمندان شرکت فقط در جلسه حضور داشتند .
متعجب شدم که چرا رئیس شرکت در این جلسه نیست ،
بخاطر همین از خانم لی پرسیدم : 《رئیس به جلسه تشریف نمیارن !؟》
ایشون جواب دادند:《خیر عموما خانم ويلسون در جلساتی که جهت پیدا کردن سرمایه گذار برای شرکت هست مشارکت نمیکنند . 》
انگار ما رو نشناخته بود بخاطر همین حقیقت رو راجب خانواده مون رو به خانم لی گفتم و ایشون هم یک خانمی رو صدا زد که رئیس شرکت رو صدا کنه
در حین اینکه سکوت همه جا را فرا گرفته بود یاد حرف خانم لی افتادم که گفتند خانم ويلسون در این نوع جلسات شرکت نمیکنند .
پس نتیجه میگریم که رئیس شرکت خانمه فکر کنم چه جالب رئیس شرکت یک خانم هست.
پس نتیجه میگیرم ایشون خانمی مسن با تجربه بسیار زیادی هستند که چون تونسته در عرض چند سال شرکت رو به بالاترین حد خودش برسونه چون که در شرکت ما در حالی که این همه سابقه داره.
بعد از چند دقیقه صدای کفش های پاشنه بلند زنانه که با عصبانیت گام بر میداشت ، در کل فضا می پیچد و سپس یک خانم جوان وارد اتاق می شود .
پس گفتم : 《 هه من رئیس اینجا رو خواستم اما شما ها یک خانم جوان اتاق جلسه آوردید عجب شرکتی !😏》( در ذهنش )
انصافا از حق نگذریم خیلی زیباست و من محو تماشاش بودم اون هم با تعجب و عصبانیت ما رو نگاه میکرد .
.....................................
( شروع مکالمه )
مرینت : سلام ويلسون هستم خوش اومدید
آدرین : ( در ذهنش )( متعجب بودم که همچنین دختر جوانی رئیس شرکت ویلسون هست باورم نمیشد حتما خیلی با استعداده )
سلام خانم ويلسون آدرین هستم آدرین اگراست
لوکا : سلام منم لوکا اگراست هستم
( در ذهنش ) ( وای عجب دختر جذابی انتظار همچنین رئیسی نداشتم کاش رئیس منم بود و کمی هم به مری خودم که از دست دادم شبیه بودم دلم براش خیلی تنگ شده دقیقا 15 سال پیش از دست اش دارم چشمای اونم آبی بود با موهای سرمه ای 😭)
مرینت : ( شروع به خندین کرد ) اگراست فکر کنم شما دو نفر پسرای صاحبان شرکت اگراست باشید درسته؟ شما اینجا چیکار میکنید میخوایید طرح مون رو بدزدبید یا خود طراح مون رو بدزدید؟ 😂
آدرین : خیر خانم محترم جهت قرارداد با شرکت شما اومدیم
مرینت : قرارداد 😂😂😂 چه قرار دادی؟
خودشم با شرکت رقیب تون 😂
لوکا : خانم چرا مسخره میکنید ما واقعا برای قراداد اومدیم
مرینت : آقای آگراست لطفا برید پی کار خودتون من هیچ وقت با رقبای خودم قرارداد نمی بندم همین .
جلسه تموم شد لطفا تشریف ببرید بیرون
( و مرینت میخواست که اتاق جلسه ترک کرد که آدرین رو بازوش گرفت )
مرینت : ببخشید آقای اگراست میشه منو ول کنید ؟
آدرین : رفتارتون چقدر بی ادبا هستش انتظار همچنین رئیسی رو نداشتم که به حرف های من گوش نکنه و بی ادبانه اتاق رو جلسه ترک بکنه حداقل حرف های ما رو گوش میکردید .
مرینت : ببخشید از رفتارم بد من ولی من هیچوقت با شرکت های رقیب قرارداد نمیبندم .
چون به هیچ بنی آدمی اطمینان ندارم .
بلایی توی همین طول عمر کوتاه ا م به سرم اومده که حتی به دوست صمیمی خودمم اطمینان ندارم . چه برسه رقیب ام که آرزوی نبود شدن من رو داره
آدرین : امروز برای یکبار هم که شده باید اطمینان کنید .
این به نفع خود شماست .
مرینت : من اطمینان کردم بديش رو هم دیدم تمام .
خدانگهدار آقای اگراست روز خوش 😊
آدرین : باز هم فکر هاتون بکنید .
خدانگهدار
...................................
از زبان لوکا :
خانم ويلسون از اتاق جلسه با عجله خارج شد و آدرین پشت سرش رفت .
عجب اخلاق تندی داره از اینجا که نگاه کنیم معلومه خیلی کارمون سختر شده .
آدرین با قیافه پوکر برگشت به اتاق جلسه و همه ماجرا رو تعریف کرد و گفت که نتونستم راضیش کنم .
نمیدونم چطوری قراره به پدر و عمو گابریل جواب پس بدیم ....
4184 کاراکتر