سلام من اومدم با پارت عاشقانه ، لطفا حمایت کنید .
اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید، برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 17
(از زبان مرینت )
الان نوبت من بود رفتم روی سن .
خودم رو باید بی حس نشون میدادم و زیبا راه میرفتم که همین کار کردم وقتی رسیدم آخر سن چند دقیقه وایستادم که همه ی فلش های دوربین ها شروع کردن به زدن .
و دوباره برگشتم به اول سن و با همه ی مدل ها به سمت آخر سن حرکت کردیم
همه داشتن دست میزدن و عکاس های حاضر در سالن هم عکس میگرفتن .
بعد بقیه مدل ها برگشتن پشت صحنه و کلارا میکروفن را داد به دست من .
شروع کردم به صحبت کردن .
............................................
(شروع مکالمه )
مرینت : 《 سلام بر همه بینندگان عزیز.
اول از همه ممنونم که در گالای مد مون شرکت کردید .
امروز 50 تا لباس به نمایش گذاشتیم امیدوارم همه ی اين 50 تا رو پسندید باشید .
و الان این لباسی که میبینید یکی از طرح های خاصی که خودم طراحی کردم به خاطر همین خواستم در تن خودم رونمایی کنم . امیدوارم بپسندید و بقیه حرف ها رو به آقای اگراست واگذار میکنم. بفرمایید آقای اگراست. 》
آدرین : 《 سلام . ممنون از همه کسانی که در این گالا مشارکت داشتند و کمک کارمون بودند.
و ممنونم از همه ی کسانی که امشب پیش ما بودند و وقتشون رو صرف تماشای لباس های ما کردند .
این اولین گالای مدی هست که بخاطر شراکت این دو شرکت برگزار کردیم و اینکه قرار نیست آخرین و اولین گالای مد این دو شرکت باشه چون قراره هزاران گالای دیگر هم براتون برگزار کنیم و علاوه بر این میخواییم خوش ترین خبر امشب رو بهتون اعلام کنیم .
قراره به زودی من و خانم ويلسون با هم نامزدی بشیم و امشب بهترین شبی بود که این خبر خوش رو میتونستیم به همه اعلام کنیم . متشکرم . 》
.............................................
(از زبان راوی )
بعد از برگزاری گالای مد همه دور بر آدرین مرینت جمع شده بودند و بهشون تبریک میگفتن .
بعد هر دو رفتن پشت صحنه تا مدل ها رو جمع کنند برای برگزاری جلسه عکاسی .
..............................................
(از زبان مرینت )
بعد اجرای فوق العاده مون رفتیم پشت صحنه تا همه مدل ها رو یکجا جمع کنیم ببریم به سالن عکاسی ؛ که یکلحظه یک نامه ای روی میز توجه ام رو جلب کرد که نوشته بود :
《 آفرین امشب خوب از پس لباس ها بر اومدی ولی نگران نباش دفعه بعدی یک بلایی به سرت میارم که نمیتونی از پسش بیای .
شاید این دفعه این بلا برای لباس ها نباشه ؛ شاید بلایی به سر خودت آوردم یا سر عشقت نمیدونم .
اگه نمیخوای بلایی به سرت نیاد بهتره از بهترین بودنت دست برداری . خود دانی .
امضا ناشناس😉》
بعد از خوندن نامه ترس تمام وجودم رو برداشته بود.
یعنی یدونه همینو کم داشتم که یکی بیاد قصد جونم رو بکنه .
......................................
(شروع مکالمه )
آدرین : 《 مرینت مرینت کجایی جونز اومد . 》
مرینت : 《 اینجام 》
آدرین : 《 مرینت حالت خوبه ؟ 》
مرینت : 《 نه اصلان خوب نیستم بیا این نامه رو نگاه کن . 》
( بعد خوندن نامه )
آدرین: 《 این یعنی چی ؟
کی میتونه باشه که هم قصد جانت کرده هم قصد مقامت رو ؟ 》
مرینت : 《 نمیدونم اما مطئنم ما رو میبینه و میشنوه .
هر کسی باشی هر کجا که باشی پیدات میکنم نمیزارم بیشتر این زجرم بدی . و بیشتر از این بهم نامه نفرست که یهو میبینی همهی نامه هات دست پلیسه. 》
آدرین: 《 بریم ؟ 》
مرینت : 《 آره بریم . 》
.......................................
(از زبان راوی )
جونز عکاسی همه ی مدل ها رو به اتمام رسونده بود.
و حالا نوبت مرینت شده بود که بره جونز ازش عکاسی کنه .
..............................................
(از زبون مرینت )
بعد از عکاسی همه مدل ها ، الان نوبت من شده بود .
نمیدونم ولی حس خوبی نسبت به جونز نداشتم احساس میکردم مست کرده نمیدونم .
وسط های عکسی بودیم که آدرین تلفنش زنگ خورد و رفت بیرون تا راحتر بتونه با تلفن حرف بزنه .
منم داشتم ژست میگرفتم که جونز گفت نه اینطوری نه اشتباهه اومد نزدیکم .
و داشت لباس ام رو درست میکرد که. کم کم بهم نزدیک میشد منم هی میگفتم : 《 جونز داری چیکار میکنی؟ 》
اما دست بردار نبود .
و بهم میگفت : 《 خسته شدم از دوریت چقدر باید صبر کنم عشقم رو ببینی کلارا هان؟ 》
من گفتم: 《 جونز من کلارا نیستم نیا نزدیک . 》
جونز : 《 امشب کاری میکنم که مال من شی . 》
که بیشتر داشت نزدیکم میشد که آدرین اومد داخل و وقتی ما رو در اون حالت دید خیلی عصبانی شد .
که دیدیم به سمت جونز حمله ور شد و هر چقدر که میتونست مشت نثار صورتش کرد .
و منم هی میگفتم: 《 آدرین ولش کن آدرین ولش کن اون مست من و کلارا اشتباه گرفته . 》
کاری از دستم بر نمی اومد بجز یچیزی درسته نباید این کار انجام بدم اما اما مجبور بودم .
و با هر چه که زور داشتم آدرین رو از جونز جدا کردم و بوسیدمش.
اونم همراهیم میکرد .
بعد چندمین از هم جدا شدیم.
با دستام از دو طرف صورتش گرفتم و گفتم : 《 آفرین پسر خوب آفرین آرامش ات حفظ کن . 》
گفت : 《 ببخشید که نتونستم خودمو کنترل کنم . خیلی ترسیده بودم . فکر کردم میخواد کاری باهات بکنه 》
گفتم: 《 خب تو هم منو ببخش که بوسیدمت فقط این فکر به ذهنم رسید.
شرمنده باید اینکار نمیکردم. 》
گفت : 《 تو هم منو ببخش من همراهیت کردم 😳
نباید هر دومون اینکار میکردیم. 》
گفتم: 《 دیگه چاره ای نیست کاری که شده دیگه هر دومون تکرار نمیکنیم 😁 》
بعد اون اتفاق به کمک آدرین جونز روی مبلی که درسالن قرار داشت خوابوندیم و هر کدومون رفتیم خونه ی خودمون .
...............................................
(از زبان آدرین )
در جلسه عکاسی بودیم که تلفنم زنگ خورد و رفتم بیرون تا راحت تر بتونم حرف بزنم .
بعد اینکه مکالمه ام تموم شد دوباره وارد سالن شدم.
دیدم جونز نزدیک مرینت میشه و مرینت داره تقلا میکنه که نیا جلو.
یکلخطه خون جلو چشمام رو گرفت و نتونستم خودمو کنترل کنم و هر چقدر که تونستم مشت نثار صورتش کردم .
که مرینت وارد وسط هر دو مون شد و جدا مون کرد و زود لباش رو لبام قرار داد .
نمیتونستم در مقابل لب هاش مقاومت کنم منم مجبور شدم همراهیش کنم.
نمیخواستم ازش جدا بشم .
اما مجبور بودم اگه اینکار نمیکردم در واقع به خودم خیانت کرده بودم .
و بعد از چند ثانیه شایدم چند دقیقه هر دومون از هم جدا شدیم و جونز رو روی مبل خوابوندیم و برگشتیم به خونه هامون .
امشب خیلی شب خوبی بود نمیتونستم باور کنم که بعد از اینهمه نزدیکی همو بوسیدیم اونم به خاطر یدلیل مسخره ای 😂.
اما طعم لباش اممممم🤤 . طعمی کاکائویی داشت . هیچوقت فکر نمیکردم واقعا لب یک کسی طعم داشته باشه اما بعد از این بوسه اطمینان قلبی پیدا کردم .
( عموما من نویسنده دوست ندارم پارازیت بفرستم ولی اینجا واقعا مجبورم خاک تو سرش کنن اومده از طعم لباش تعریف میکنه 😑😑 .)
..............................................
(از زبون مرینت)
بعد اینکه از آدرین خداحافظي کردم دست بر روی لبهام زدم.
باور نمیشه اولین بوسه عمرم رو با آدرین اگراست انجام دادم .
با کسی که نباید عاشقش میشدم .
با کسی که هیچ شاید عاشق من نیست.
اما ارزشش رو داشت حداقل حسرتش روی دلم نمیمونه .
واقعا اگه این لحظه بدونم آدرین و خانواده اگه بفهمن من مرینت اگراستم ولم نمیکنن طرد ام نمیکنن .
این حس عجیبی رو که نسبت به آدرین دارم رو اعتراف میکردم و از این انتقام هم گذشت میکنم .
ولی چه فایده اون هیچوقت مال من نمیشه .
اما واقعا یک سوالی برام پیش اومده چرا همراهیم کرد ؟
حتما باید فردا به آلیا این ماجرا رو تعریف کنم و این سوال ازش بپرسم .
ای وای الان یادم اومد فردا قراره به خواستگاریم بیان .
حتما باید به آلیا بگم بیاد در این حین هم این ماجرا رو تعریف میکنم . کلی کار و تدارکات هم باید انجام .
من گیج چرا قبول کردم .
《من که کاری ندارم و لازم نیست تدارکات زیادی ببینم 》
بدبخت شدم من چرا این حرف های مفتی رو گفته بودم.
الان باید فردا خونه رو تمیز کنم ؛ غذا بپزم ؛ دسر درست کنم بدبخت شدم رفت .
ای وای لباس چی بپوشم اوف نمیدونم چیکار کنم ؛
الان شب دیر وقته بهتره برم بخوابم که صبح زود بیدار بشم و کارا رو انجام بدم حداقل صبح زود به مغزم خون بیشتری میرسه.
..................................................
7450 کاراکتر
امیدوارم این پارت بسیار عاشقانه رو بپسندید 😉