لطفا حمایت کنید، اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 16
آدرینا :
وقتی بیدار شدم دیدم آدرین و مرینت
بغل هم خوابیده بودن خیلی رمانتیک بود
نمیخواستم بیدار شون کنم .
و همینکار هم کردم تا مامان بابام بیدار نشده بودن بیدار شون نکردم .
.........................................
از زبان راوی
همهمه هایی از اتاق امیلی و سابین میومد بخاطر اینکه کسی در این حالت نبینشون آدرینا بیدار شون کرد .
و بعد صبحانه همگی برگشتند خونه تا لباس مهمونی بپوشند و برن به محل برگزاری گالای مد .
............................................
(از زبان مرینت )
دیشب خیلی خوش گذشت کاش زندگی لعنتیم اینطوری نبود .
کاش میتونستم همیشه با خانواده ام باشم .
نه فقط چند روز و چند ساعتی .
دلم برای خانواده ام تنگ میشه هر روز هر شب .
مسیر اشتباهی انتخاب کردم ممکنه در این مسیر اونا هم آسیب ببینن .
اما نمیتونم از رابرت بگذرم نمیتونم اون باعث تمام عذاب های شبانه روزیم شده بعد اینکه به عنوان ويلسون ازش انتقام گرفتم خودم رو از این زندگی خلاص میکنم دیگه تحمل درد قلب رو ندارم . چند ساله که این قلب لعنتیم درد میکنه بخاطر دوری بخاطر عذاب هایی که رابرت باعث و بانیش بود .
و الان که معنی این دیالوگ از سریال peaky Bilnders که میگفت: خیلی از آدما تو زندگیشون یه نقطه تاریک دردناک دارن که بعد از اون دیگه اون آدم سابق نشدن ، از یه جایی به بعد احساسشون یخ میزنه ، دیگه دردی حس نمیکنن و هیچکس هم نمیتونم یخ احساسشون رو باز کنه و این خودش از هر دردی دردتره....
میفهمم دفتر خاطرات عزیزم .
دفتر خاطراتم رو ول کردم و رفتم سراغ انتخاب لباس برای امشب اصلان حوصله نداشتم بخاطر همین لباس سیاه رنگ نیم بلند با چاک و بدون آستین با کفش سیاه و آرایشم ملایمی با رژ قرمز انتخاب کردم و موهام رو هم مثل همیشه گوجه ای بستم .
بعد به آلیا زنگ زدم که مطمئن بشم که میاد یا نه من بدون اون نمیتونستم این کار رو به اتمام برسونم اون بهم آرامش میده .
............................................
ساعت 5 ظهر :
(محل برگزاری گالای مد )
مرینت : 《سلام دوباره خوش اومدید 》
امیلی: 《خیلی ممنون دخترم خیلی تو این لباس زیبا میبینمت تو توی این لباس سیاه ساده هم زیبایی خودت رو حفظ کردی .》
مرینت : 《خیلی ممنونم . خب ببخشید قبل اینکه همه مهمون ها تا ساعت ۷ بیان من برم لباس ها و مدل ها رو کنترل کنم .》
آدرین و لوکا : 《 ما هم میایم 》
مرینت : 《 خب بیاید بریم 》
( میرن پشت صحنه )
مرینت : 《 کلارا چخبر همه مدل ها اومدن ؟ 》
کلارا : 《 بله فقط یکیش تو راه مونده اونم میاد. 》
مرینت : 《 کلارا بیا اینجا . 》
کلارا : 《 چشم 》
مرینت : 《 این لباس میبینی این خیلی مهمه این مخصوص اون مدلی که داره میاد هست. نزار کسی بهش دست بزنه دوست ندارم خراب بشه فهمیدی ؟ 》
کلارا : 《 بله حتما 》
آدرین : 《 کلارا حواست باشه آرایش شون بیشتر نود باشه حله؟
و اینکه بعد برگزاری مراسم مدل نباید برن چون قراره جلسه عکسی داشته باشیم تا
باهاشون کاتالوگ درست کنیم. 》
کلارا : 《 بله چشم آقای اگراست 》
مرینت : 《 آدرین قرار نبود اینطوری بشه من به جونز گفتم جلسه عکاسی به فردا بندازیم . 》
آدرین : 《 نه باید امروز بشه معلوم نیست تا فردا چه بلایی سر لباس میاد راجب جونز هم نگران نباش بهش خبر دادم . 》
( همه مهمون ها کم می اومدن که باز مرینت رفت سراغ مدل ها . )
مرینت : 《 چخبرا 》
آدرین : 《 مرینت آرامشت حفظ کن میخوام بهت یچیزی بگم . 》
مرینت : 《 من آرامم بگو تا بیشتر عصبانی نشدم . 》
آدرین : 《 خب متاسفانه مدل اصلی نتونست بیاد و الان مدلی نداریم برای اون لباس . 》
مرینت : 《 چییییییی ؛ الان چه غلطی بکنیم ؟ 》
آدرین : 《 خب من یه فکری دارم . 》
مرینت : 《 بگو بفرما 》
آدرین : 《 خب اممم تو لباس رو بپوش مگه آرزو پوشیدنش رو نداشتی ؟ 》
مرینت : 《 عمرا ممکن نیست من خجالت میکشم . یک کسی دیگه ای پیدا کنید. 》
آدرین : ( دو تا بازو مرینت میگیره )《 اولا نمیشه تا بیاد دیر میشه .
و دوما مرینت ، بیین مطئنم تو میتونی اینکار رو انجام بدی من خیلی بهت اطمینان دارم لطفا انجامش بده 》
مرینت : 《 اوف باشه حله لباس کجاست برم بپوشم . 》
کلارا : 《 بفرمایید اینم لباستون 》
( بعد اینکه مرینت رفت لباس بپوشه )
آدرین : 《 آفرین کلارا کارت عالی بود . 》
کلارا : 《 نقش رو شما کشیدید منم عملی کردم 》
آدرین: 《 میدونی مرینت برای خودش طراحی کرده بود بزور راضیش کردم لباس به نمایش بزاره و تنها کسی بنظرم حق پوشیدن این لباس رو داره مرینته. بخاطر همین گفتم به مدل بگو نیاد . 》
کلارا : 《 واقعا خوشبحال خانم ويلسون همچنین کسی رو داره . 🤩 》
آدرین : 《 ممنونم کلارا . 》
مرینت : 《 کلارا میشه یکلحظه بیای کارت دارم 》
آدرین : 《 کلارا تو نرو من میرم احتملا در مورد لباس مشکلی پیش اومده من حلش میکنم تو برو به کارات برس . 》
کلارا :《 چشم 》
( آدرین وارد کابین لباس میشه )
مرینت : 《 کلارا اومدی بی زحمت زیپ این لباس رو بکش . من نتونستم بکشم 》
( آدرین زیپ لباس میکشه و مرینت به سمتش برمیگرده )
مرینت : 《 آدرین تو اینجا چیکار میکنی ؟ 》
آدرین : 《 خب درسته کلارا نیستم ولی میتونم زیپ لباس ات رو بکشم که کشیدم 》
مرینت : 《 آدرین میشه بری بیرون 》
آدرین : 《 نه اگه نرم چی میشه؟ 》
مرینت : 《 آدرین نیا نزدیک دارم خفه میشم. 》
آدرین : 《 اذیت کردن تو کیف زیادی داره ولی اینقدری بسته دیر کردیم . و اینکه لباس خیلی بهت میاد.
خوب شد مدل نیومد 😉》
....................................
(از زبون مرینت )
بعد اینکه قبول کردم لباس بپوشم وارد کابین شدم اما بعد پوشیدن لباس نتونستم زیپ اش ببندم.
بخاطر همین کلارا رو صدا زدم اما بعد اینکه برگشتم دیدم آدرینه نفسم بند اومده بود خیلی نزدیک هم بودیم نفس هاش به صورت بر میخورد .
بهش گفتم دور شو هر چقدر نزدیک ام میشد تپش قلبم مثل صبح زیاد میشد .
و کم کم به دیوار کابین چسبیده بودم و لب هامون نزدیک هم بود اما نه نمیشه .
نمیتونم ببوسمش .
اوف بالاخره ازم دور شد .
.....................................
(از زبون آدرین: )
رفتم داخل کابین دیدم داره با زیپ اش ور میره بعد اینکه زیپ لباسش بستم برگشت سمتم خیلی نزدیک هم بودیم .
نمیتونستم خودمو کنترل کنم و بیشتر نزدیکش میشدم. و اونم هی میگفت : 《 آدرین بیشتر نیا نزدیک 》
خیلی دوست داشتم از هم لب بگیرم اما نه نمیتونم بخاطر همین به بهانه کار ازش دور شدم .
خیلی بینظیر شده بود 🤩 .
کاش میتونستم ببوسمش اه نه نمیشه همین صبح به خودم قول دادم ازش دوری کنم .
....................................
(از زبون مرینت )
بعد اینکه از کابین خارج شدیم
رفتم رژم پاک کردم و رژ قهوه ای زدم و کمی هم سایه چشم به رنگ های آبی و بنفش زدم .
و موهامو باز کردم و از بغل موهام یک گیر مو به شکل پروانه ای زدم .
واقعا زیبا شده بودم خودمو آزاد حس میکردم .
میتونستم سبکی رو در خودم حس کنم .
بعد چند ساعت که همه مدل ها تک تک داشتن می رفتن روی سن کم کم به نوبت من نزدیک میشد . اوف استرس داشتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم .
آهان درمان دردم آلیا بود زود گفتم آلیا رو صدا بزنن .
.............................................
(شروع مکالمه )
آلیا : 《 واو به به چقدر خوشگل شدی خانم خانوما 🤩 》
مرینت : 《 ممنونم آلیا ولی خیلی استرس دارم .
اگه پام پیچ بخوره بیوفتم زمین چی ؟
یا رسوا بشم چی ؟ 》
آلیا : 《 نگران نباش مرینت مگه قبلا تو در دانشگاه آموزش راه رفتن در سن ندیدی ؟ 》
مرینت : 《چرا آموزشش دیدم .
ولی خب اینکه بیام بین این همه جمعیت به عنوان مدیر شرکت که همه میشناستم روی سن راه برم باعث استرسم میشه .》
آلیا : 《 نگران نباش دختر تو میتونی تو میتونی . تکرارش کن تو میتونی . 》
مرینت : 《 من میتونم من میتونم .
حله الان نوبت منه . باید برم 》
.................................................
خب لباس و مدل آرایش و مدل موهاشه تقريبا اینطوری هست
خب این از زوایه دیگه ای
........................................
7222 کاراکتر
خب امیدوارم بپسندید که این پارت عاشقانه بود