سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️😍🥺
شروع پارت جدید ادامه پارت 49
راوی :
باران بر سر و صورتش می بارید . نفس نفس میزد . به سختی آن ها را گرفته بود . هر سه شان روی زمین بر صورتشان خوابانده شده بودند و دستهایشان را از پشت بسته بود . از این کار ها زیاد انجام داده بود اما به نظر نمی رسید کار سختی را انجام داده باشد . < گزارش رو بنویسید . اینا رو بردارید ببرید > چیزی بود که برای آخرین بار گفت و آنجا را ترک کرد . کم کم مکان از ماشین های پلیس پر شد . زنی با موهای بلوند دم اسبی در حالی که جلیقه ضد گلوله پلیس ضد شورش و پلیس جنایی را در تن داشت , از اتومبیل پیاده شد و لباسی تمیز و گرم برای او برد . < بفرمایید مامور رومانوف ! این لباس رو برای شما آوردم . > < ببین ! من به آدم های دور و برم خیلی اعتماد ندارم . گزارش امروز رو خودت بنویس ! حواست باشه چیزی ازش کم یا بهش اضافه نشه ! > <حتما ! بفرمایید لباس گرم ! > مامور رومانوف لباس گرم را گرفت . کمی جلوتر نزدیک ماشین خودش لباسش را عوض کرد و در ماشین شروع به حرکت کرد . آرام آرام صدای آژیر ماشین های پلیس کم میشدند و صدای زنگ خوردن تلفن رومانوف بیشتر میشد …
رومانوف : بله ؟
badboy: سلام مامور رومانوف ! ماموریت چطور بود ؟
رومانوف : پوففف . بد بوی ! به به چشممون به جمال شما روشن شد !
bad boy : مامور به کمکتون نیاز دارم !
رومانوف : کمک من ؟ من خودم به کمک نیاز دارم !
bad boy : اه مامور بیخیال ! دارم جدی صحبت میکنم .
رومانوف : میدونی که بیشتر از یک دقیقه بخوای صحبت کنی , میتونم کامل ردت رو بزنم !
bad boy : میدونم هنوز سر اون قضیه ازم دلخوردی . میخوای من رو دستگیر کنی برای ارتقا رتبه . اما اینا چیزاییه که تو فکر میکنی من میدونم .
رومانوف : خیلی داری صحبت میکنی . خداحافظ !
bad boy : بابا قضیه یه قتل در میونه ! فکر کردی من بیکارم زنگ بزنم به کسی که تو تمام زندگیش هدفش بودم ؟
رومانوف : قتل ؟؟ چه کسی ؟
bad boy : قتل یه سرمایه دار . توی فرانسه . توی یکی از بیمارستان های پاریس ! همونی که گفتن به خاطر اشتباه پزشکی مرد .
رومانوف : اصلا میگم یه قتلی اتفاق افتاده . اونم توی پاریس ! چه ربطی به من داره ؟
bad boy : مطمئنا شید توی همه چیز میتونه دخالت کنه ! من یه آدم معمولی نیستم . بهت گفتم … تو فکر میکنی که من از یه سری چیز ها خبر ندارم . ببین . من رو که میشناسی ! تو قضیه یکی از کار هام به یه نفر برخوردم که انگار میخواد قتلی که انجام داده رو بندازه گردن یکی دیگه ! الان هم به کمکتون نیاز داره .
رومانوف : واقعا پسر بدی هستی .
bad boy : خب تو اینطوری فکر کن .
رومانوف : باید هم دیگه رو ببینیم .
bad boy : نشد دیگه ! باید مرینت رو ببینی !
رومانوف : مرینت ؟
bad boy : هدف بعدی قاتل ! …
(دو روز بعد . امارت ویلسون . روز تولد مرینت . )
مرینت :
خیلی استرس دارم … چون ممکنه پلیس ها به جای اینکه بهم کمک کنن , علیه من بشن . فقط با یه شرطی قول همکاری دادن که ثابت بشه قتل کار لایلاست . وگرنه مثل مهمون میاد تو و مثل پلیس من رو میبرن زندان . به همین سادگی . زمانی این بدتر میشه که من مجبورم جلوی بقیه همزمان خوشحال و بدون هیچ دغدغه به نظر برسم و در سمت دیگه هم حواسم به لایلا باشه . نشسته بودم رو داشتم به این ها فکر میکردم که یهو یه نفر در اتاقم رو زد . آلیا بود :
آلیا : مرینت ! مهمون ها دارن میان . آدرین هم داره با اون عفریته میاد . بیا بریم آماده بشیم .
مرینت : باشه . فقط یادت باشه ! وقتی مراسم رقص شروع شد اینجا باشی ها !
آلیا : حله ! بیا بریم
در نهایت زمانی که داشتیم این بهترین چیزی بود که از دستمون بر میومد . نقشه این بود که ازش حرف بکشیم . همزمان اینکه من در حال تحریک کردن لایلا توی اتاقم هستم , آدرین و آلیا و نینو به همراه چند تا از پلیس ها توی اتاقم قایم میشن و کلارا هم تصاویر و فیلم دوربین های مخفی داخل اتاقم رو ضبط میکنه . تمام نقشه هم به من بستگی داره . اگه من بتونم از لایلا حرف بکشم کار تمومه ولی اگه نتونم … کار خودم تمومه .
از روی تخت بلند شدم و رفتم تا به مهمون ها خوش آمد گویی کنم .
3700 کاراکتر