رمان میراکلسی

سلام به میراکلرا اینجا بهترین وب میراکلس امیدوارم بهتون خوش بگذره


Reality👩🏻‍⚕️p49🧑🏼‍⚕️

S.k
00:32 1403/04/11
63
2 3
Reality👩🏻‍⚕️p49🧑🏼‍⚕️

سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️

شروع پارت جدید ادامه پارت 48


لیا : میخواد برای همیشه از دستت خلاص بشه .


آدرین : چی ؟ 


لیا : باید قول بدی دیگه باهام کاری نداشته باشی … 


مرینت : باشه . بگو این چیزی که گفتی یعنی چی ؟ 


لیا : لایلا میخواد برای همیشه از دستت خلاص بشه … 


آدرین : چطوری ؟ 


لیا : میخواد بین شما تفرقه بندازه . میخواد یه کاری کنه که دوباره همه از مرینت متنفر بشن . فقط میدونم قراره یه سری چیز میز که مربوط به اون شب قتله رو توی اتاقت جا سازی کنه و بعد زنگ بزنه پلیس تا قتل بیفته گردنت و اعدامت کنن . 


مرینت : مگه به همین سادگیاس ؟ فکر کردی پلیس با تلفن یه آدم پا میشه میره خونه ملت رو بگرده ؟ 


لیا : تا الان که موفق بوده . شک نکن موفق میشه …

 

یهو تلفنم زنگ خورد . اون کلارا بود ! سریع گوشی رو جواب دادم . 


کلارا : مرینت ! خرمگس معرکه در حال نزدیک شدنه . اگه سوال جوابتون تموم شد , سریع اونجا رو ترک کنید . 
دیگه وقتی نداشتیم . مجبور بودیم بریم . مثل اینکه یا آندره یا لایلا در حال نزدیک شدن به اونجا بود . با حس نفرت بهش نگاه میکردم … اما از یه لحاظ هم من مدیون لیا بودم . اگه اون نبود من آدرین رو نمیشناختم . اگه اون نبود آندره رو هم خوب نمیشناختم …


مرینت : لیا ! اگه بو ببرم لایلا چیزی فهمیده کل آبروت رو توی تمام آمریکا میبرم ! حالا اگه میخوای امتحان کن ! 
به هر حال به خاطر اون توی هچل بزرگی افتادم و الان باید خودم رو جمع کنم . وضعیت خرابی بود . حالا هر لحظه باید حواسم به لایلا می بود و این از همه بیشتر اعصابم رو خورد میکرد . وضعیت خراب و کثیفی داشتم اما یهو یه گرمی تمام وجودم رو فرا گرفت … آدرین من رو در آغوش گرفته بود . دستاش رو روی موهام میکشید و نوازشم میکرد . برای یک لحظه از خودم بیخود شدم و تمام مشکلاتم رو فراموش کردم … همشون رو … : 


آدرین : بهت گفته بودم , تا من هستم هیچکس نمیتونه بهت آسیب بزنه . حتی اگه شده قتل رو گردن میگیرم تا تو در امان باشی .


مرینت : میدونی چند وقتی بود که کسی تا حالا همچین چیزی بهم نگفته بود . 


آدرین : مهم نیست … گذشته ها برای درس گرفتنه . الان وقت استفاده کردن و آینده هم برای ساختن . میدونی … یکی میگفت چرا انقدر حسرت گذشته رو میخوری ؟ تو هنوز توی گذشته ای ! ! تو توی گذشته آیندت هستی . میتونی تغییرش بدی ! پس نگران و ناراحت از چی هستی ؟ من و تو یه چیزی داریم که لایلا نداره . من و تو هم دیگه رو داریم . پدرامون و مادر هامون رو داریم . ما یه خانواده ایم ! هم دیگه رو داریم ! حتی اگه زوری هم حساب کنی ما قوی تریم 😂 . نگران نباش . دست لایلا رو رو میکنیم … 


مرینت : واقعا ممنونم … 


آدرین : اعضای خانواده از هم تشکر نمیکنن که !


مرینت : مطمئنی ما الان خانواده ایم ؟ 


آدرین : الان مطمئن میکنم . 


همین که این رو گفت صورتش رو بهم نزدیک کرد و بوسه ای طولانی روی لبم زد . 


آدرین : راضی شدی میخوای زن من بشی ؟ 


مرینت : آره ! باشه بابا 😅. 


کلارا : اهمممممم 


من و آدرین یهو برگشیتم و به کلارا نگاه کردیم . بیشور معلوم نبود که از کی داشت ما رو دید میزد ! 


آدرین : دقیقا کی اومدی ؟ 


کلارا : بخوام دقیق بگم از قسمت " تا من هستم هیچکس نمیتونه بهت آسیب بزنه "


مرینت : اوف … گاومون زایید ! 


کلارا : نگران نباش ! به مامانت نمیگم ! 

 

چشم غره ای به کلارا رفتم که آدرین گفت  : بیخیال . سوار بشید بریم . 


بعد سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم .

 

مرینت : 
وضعیت مسخره ای بود . باید فکر میکردم تا ببینم لایلا دقیقا میخواد چیکار کنه . چه آتویی از من بسازه … چون وضعیت خیلی خیلی اضطراری بود , به آلیا و نینو هم گفتم بیان تا با کلارا و آدرین با هم فکر کنیم ببینیم میشه چیکار کرد . هممون جمع شده بودیم توی زیر زمین خونه کلارا تا ببینیم میشه چیکار کرد … : 


آلیا : اصلا فکر کردین کی میخواد همچین کاری بکنه ؟ 


نینو : از اون بدتر اینه که نمیدونیم کجا میخواد مرینت رو گیر بندازه .


کلارا : خب این تمام چیزیه که میدونیم … و باید با اینا به حسابش برسیم . 


نینو : مثل اینه که با دو تا معادله میخوای 10 تا مجهول رو به دست بیاری … نمیشه که ! 


آدرین : اشتباه نکن ! باید یکم روی حرف های لیا دقت کنیم … اون گفت میخواد همه رو از مرینت متنفر کنه ! همه رو … 


مرینت : این یعنی زمانی این اتفاق می افته که همه دوستام و خانوادم کنار هم جمع هستن . یعنی روز تولدم که دو روز دیگس . 


آلیا : حتی با دونستن این موضوع هم نمیتونیم دقیقا بفهمیم که قراره کجای خونتون این کار رو انجام بده . اصلا میخواد بدون اینکه بیاد کس دیگه ای رو بفرسته تا این کار رو براش انجام بده . شاید اصلا به جز اتاق مرینت جای دیگه ای اون مدارک شب قتل رو جاساز کنه ! اون جوری باید هر روز و هر ساعت حواسمون به کل خونه باشه و هر لحظه جاهای مختلف خونه رو چک کنیم !

 

نینو : که اگه بخوایم این کار رو بکنیم دیگه کارمون راز نیست و کافیه فقط خانوادتون متوجه بشه … 


کلارا : احتمالش کمه که جای دیگه ای به غیر از اتاق مرینت اون مدارک رو بزاره . چون اگه اونطوری باشه ممکنه دید پلیس و دادگاه از روی مرینت بره به سمت یکی دیگه از اعضای خانواده ! 


همه داشتن باهم دیگه صحبت میکردن و فکر منم درگیر این موضوع بود که اصلا میشه جلوی لایلا رو طوری گرفت که کسی خبر دار نشه ؟ : 


آدرین : تو فکری ؟ 


مرینت : بهم میخوره نباشم ؟ 


آدرین : بعضی وقت ها لازم نیست آدم یه سری چیز ها رو بدونه. دیدت رو نسبت به قضیه عوض کن ! مطمئنم موفق میشی ! 


یکم که به به حرف های آدرین فکر کردم دیدم داره راست میگه ! ما تا الان داشتیم به این فکر میکردیم که مچ لایلا رو بگیریم . اما لازم نبود حتما ما مچش رو بگیریم … 


مرینت : مشکل ما اینه که میخوایم یه معادله 10 مجهولی رو حل کنیم ! دقیقا مشکل همینه ! 


آلیا :  میخوایم بفهمیم که اون میخواد دقیقا چیکار کنه ! دقیقا مشکل این چیه ؟


مرینت : مشکل اینه که ما میخوایم بدونیم لایلا میخواد چی کار کنه در حالی که ما اصلا نباید یه سری چیز ها رو بدونیم ! 


نینو : حالت خوبه ؟ 


مرینت : گرفتی ما رو ؟ بزار درست توضیح بدم . ببین . ما تا الان میخواستیم سر از کار لایلا در بیاریم . شاید هم هیچ وقت در نیاریم . اما میتونیم یه کاری کنیم که اون گیج بشه . 


آدرین : درسته گفتم از یه زاویه دیگه نگاه کن ولی من واقعا دارم گیج میشم ! 


کلارا : نه نه نه ! مرینت راست میگه ! منظور مرینت اینه که ما یه کاری کنیم که لایلا ندونه چیکار کنه ! 


مرینت : دقیقا ! ممنون کلارا ! چند تا راه داریم . این که برای لایلا پاپوش درست کنیم که اصلا هم پاپوش نیست کار خودشه ! دوما اینکه بتونیم یه مدرک محکم پیدا کنیم برای اینکه قتل کار لایلاست . سوم اینکه یه کاری کنیم خودش حرف بزنه … پاپوش درست کردن نیاز به مدرک داره و مدرک هم نیاز داره  به اینکه یه نفر بره بیمارستان اگرست و دنبال سرنخ بگرده . 


آلیا : اگه لازم باشه من و نینو میریم پاریس تا دنبال سرنخ بگردیم . بعید میدونم چیزی از شب قتل مونده باشه … 
مرینت : وقت تلف کردنه . فقط راه سوم برامون میمونه . حرف کشیدن . 


آدرین : راستش تجربه نشون داده که اکثر آدمها تو موقعیت هایی که عصبانی هستن هر چیزی که توی ذهنشون هست رو میگن ! 


مرینت : میتونستم حرفت رو در یه صورت قبول کنم اونم اگه لایلا آدم بود . آدم نیست که ! حیوونه ! 


کلارا : لایک داری ! 


آلیا : اما مجبوری امتحان کنی . 


مرینت : درسته … اما فقط حرف کشیدن نیست . ما نیاز داریم تا ثابت کنیم . توی دادگاه من 4 نفر شاهد عینی میخوام تا حرفم اثبات بشه . اما چون قضیه قتل در میونه فکر نکنم فقط فیلم و عکس و شاهد برامون کافی باشه

 . 
کلارا : اونش با من ! درسته نمیتونم توی دادگاه حاضر بشم , اما میتونم برات آدم جور کنم . 


مرینت : واقعا ازت ممونم . 


آلیا : من و نینو هم تا حد توانمون بهت کمک میکنیم . نگران نباش . 


آدرین : منم که همیشه کنارتم . شاید جسمم پیشت نباشه اما روحم همیشه درون توست ! 


مرینت : واقعا از همتون ممنونم ! اگه شما ها نبودید منباید چیکار میکردم ؟ 


برای یه لحظه خدا رو شکر کردم که همچین آدمهایی کنارم هستن . با اعتماد به نفس رفتم جلو و دستم رو آوردم بالا . 
مرینت : دو روز دیگه ما یه نفر رو از زندگیمون حذف میکنیم . هستید ؟ 


همه دستاشون رو آوردن بالا و روی دست من گذاشتن … حالا ما مونده بودیم و یه نقشه تا امتحان کنیم ببینیم درست کار میکنه یا نه …


8000 کاراکتر 

 

 

برچسب‌ها :

#واقعیت   

پربازدیدترین مطالب

Awakeing P1

Awakeing P1

806 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402
Awakening P3

Awakening P3

343 بازدید
Tony Tony
سه‌شنبه، 19 دی 1402

محبوب‌ترین مطالب